Wednesday, 30 December 2009

خشونت گرايان نامرئى



به عقيده من، سياست براى سالها، يا مدت طولانى است كه فقط متوجه راست و چپ است نه راه راست و صحيح و دورى از ناصحيح. شايد به نظر برخى سیاست جنگ بدون خونریزی است ، در حالی که جنگ سیاستي است با خون ریزی! ولى سیاست بدون جنگ افروزى نيز خشونتى نهان در خود دارد! متاسفانه فقط يك نگاه گذرى بر روى حوادث خشونت آميز دنياى امروزى، آدم را متوجه رد پاى نامرئى سياست و سياستمدارن ميكند


نميدانم چرا اينقدر سياست تمايل به جدا كردن انسانها از يكديگر دارد، در حاليكه طبيعت هميشه و هميشه تلاشى بى وقفه در نزديك كردن ما به يكديگر دارد. به نظرم سیاستمداران، کسانی آمده اند که نور را در انتهاى تونل ظلمت و تاريكى مي بينند اما بجاى رهايى و اتصال به نور، ميروند و تونلهاى تاريكتر و طولانى تر بيشترى خريدارى ميكنند

افلاطون حرف بسيار تامل برانگيزى ميزند، او ميگويد: بشريت هيچ هنگام پايان مشكلات و معضلات را نخواهد ديد تا آن هنگام كه دوستدارن حكمت و انسانهاى با اخلاق به قدرت برسند و يا قدرتمداران، دوستدار حكمت و پايبند به اصول اخلاقى شوند


در سايت روزنامه مترو بودم كه به اين صفحه رسيدم و خلاصه اى ازآنرا ترجمه كردم كه در اينجا مى آورم
بطور خلاصه، رئيس ام.آى.شش سر جان ساورز گفت: " صدام حسين يكى از معدود رهبران ديكتاتور باقى مانده دنيا بود كه بريتانيا در پى حذف او بود." ... او همچنين افزود: " ما مايليم كه شاهد تغيير رژيم در بسیاری از کشورهای سراسر جهان باشيم ولى راهكارهاى بسيار موثرتر از جنگ براى تغيير يك رژيم وجود دارد!" ... "بريتانيا براى تغيير رژيم از طريق بسيارى از حوزه ها چون رسانه هاى آزاد، تجدد گرايى و قوه قضائیه مستقل براى بهبود امور و همچنين تغيير رهبران استفاده ميكند"



بعد از خواندن اين مطلب اولين سوال اين بود كه آيا خط قرمز و اخلاقى براى سياست و سياستمدار وجود دارد؟


Tuesday, 29 December 2009

آیا كسى هست مرا یارى كند؟



ظالم در زمين پايدار نخواهد شد
و مرد ظالم را شرارت صيد خواهد كرد
تا او را هلاك كند

بزن شمشیر و ملک عشق بستان ... که ملک عشق ملک پایدارست

حسین کربلایی آب بگذار ... که آب امروز تیغ آبدارست

در اوج خون، در عصر عاشورا امام حسین بهترین لباس‏هایش را مى ‏پوشد و بهترین عطرهایش را مى ‏زند، مگر او بديدار كه ميرفت كه چنين چهره اش گلگون‏ بودو قلبش پر اشتياق؟

مانند حسین بر سر دار ... در کشتن و سوختن حسن باش

چرا او چنين به سوى شهادت شتافت؟


امام حسين با انهمه حكمت و خرد بدنبال پيروزى زوال ناپذير بود

و به خوبى واقف بود كه توانايى پيروزى مقطعى را ندارد

از اينرو وقتى مي بيند كه ارزشها به تمسخر گرفته شده و ظلم فراگير شده، عظيم ترين كار را كرد و شهادت را انتخاب نمود

حسين بما آموخت كه شهادت جنگ نيست، رسالت است

سلاح نيست، پيام است

كلمه‌اي است كه با خون تلفظ مي‌شود

کسی فهمید چرا عرفات ناتمام ماند و به منا نرسید؟

عباس تشنه آب بود يا اعتقادش؟

آيا حسین تشنه آب بود يا شناخت؟

Monday, 28 December 2009

تدبیر



دوری از خشونت آن هنگام معنی‌ دارد که انسان نه تنها از خشونت بیرون و فیزیکی‌ اجتناب می‌کند بلکه از درون نیز از خشونت دوری نماید و در عمل دیگر او نه تنها قادر به تفنگ کشیدن بر دیگری و هر نوع خشونت فیزیکی‌ نیست، بلکه دیگر قلب او نیز، مکانی برای تنفر از دیگران و زبانش دور از ادبیات پرخاشگرانه خواهد شد

هر چه همراه با خشم شود، با شکست خاتمه پیدا خواهد کرد

آیا سخت نیست که با آزادی ی دست داد که دستش آغشته به خون است؟ خردمندانه آن است که خشم را به سمت مشکلات سوق دهیم، نه مردم و به ویژه هموطنانمان، به دنبال راه حل باشیم نه به دنبال بهانه و انگشت اتهام دراز کردن و بر چسب زدن و تحقیر کردن و عنان خشم را رها کردن



شام غریبان



وقایع روز عاشورا یک طرف و وقایع بعد از عاشورا از طرف دیگر. در شام غریبان، آتش سوزناكی از غم، دلم را در بر گرفته بود. از طرفی‌ شام غریبان بود و از طرف دیگر اضطراب زیادی که از صبح در دلم بود. به قسمت فروشگاه فرهنگی رفتم و دنبال کتابی بودم که اخبار عاشورای تهران و کشته شدن مردم را شنیدم. در روز عاشورا و خونریزی! از فروشگاه که بیرون آمدم در روبه روی خیابان عده ای‌ در حال جمع شدن بودند. پلیس در دو طرف خیابان به چشم میخورد. شعار دادنها آغاز شد و از همان ابتدا شعارها بسیار رادیکالی بود. در این طرف هم گروهی تشکیل شده بود و شعارهای آنها هم تند و تندتر میشد


چند تن از دانشجویانم را که ظهر دیده بودم باز بار دیگر دیدم، آنها در کنار آشنایان و فامیل ما ایستاده بودند و با آنها صحبت میکردند. می‌‌دانستم که همه بدون استثنا به آقای موسوی در انتخابات رای داده بودند، و چند نفر مذهبی‌ تر از آنها در اعتراضات بعد از انتخابات به شکل جدی حضور داشتند، ولی‌ چرا در آن طرف خیابان نبودند؟




داشتند میگفتند: این دیگه پرچم کجاست زدند اینجا؟ این سلطنت طلبها به قدرت برسند خیلی‌ هنر کنند فقط پرچم ایران را عوض میکنند! این شعارها چیه دارند میدند؟


به سمت آنها رفتم، آنها با دیدن من هیجان زده شروع به سوال پرسیدن کردند! به موسوی رای دادید مگه نه؟ مگه نه؟ چرا نمیگید به کی‌ رای دادید؟ معلومه که به موسوی رای دادید وگرنه از نامه‌های امام علی‌ به مالک اشتر و خطبه‌های امام علی‌ حرف نمیزدید! به موسوی رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چی‌؟ به احمدی نژاد رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: کروبی؟ گفتم: نه! گفتند: تو را خدا نگید به رضایی رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چی‌؟ اصلا رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چرا؟ ... حسرت بار نگاهی‌ به این طرفی‌ و آن طرف خیابان نگاه کردم، چه باید جوابشان را میدادم؟ آیا باید می‌گفتم که قلبم مملو از درد است که میبینم به اینصورت هموطنانم رو به روی هم قرار گرفته اند به جای اینکه دوشادوش و کنار هم قرار بگیرند؟ و قلبشان سرشار از نفرت به یکدیگر شده است؟ و این طرف و آنطرف هر دو دسته، مهرهای شطرنج سیاستمدارن شده اند؟


آیا باید می‌‌گفتم وقتی‌ فقط چهار نفر از نزدیکترین آدم‌ها به این نظام، باید نامزد می‌‌شدند، چرا باید این نتیجه شود؟ آیا باید می‌گفتم که هزاران بار از خود پرسیده‌ام اگر آقای موسوی یا کروبی رئیس جمهور می‌شدند و طرفداران آقای احمدی نژاد اعتراض میکردند، خشونتها و خونهای بی‌ گناهی که ریخته شد، دیگر رخ نمیداد؟ آیا باید به آنها می‌گفتم که من تنها به کسی‌ رای خواهم داد که نه تنها مردم را روبه روی هم نگذارد، بلکه دلهای آنها را بهم نزدیک کند و کشور را متحد کند. جناح راست و چپ برای او مهم نباشد و برای او گفتار و پندار و کردار راست و صحیح اهمیت داشت باشد، و متوجه باشد که آبادی ایران با بسط خشونت و نفرت و کشیدن دیوار‌های بیشتر بین مردم رخ نخواهد داد
مردم نگاهی‌ به این دسته میکردند و بعد نگاهی‌ به آن دسته و بعد از مدتی‌ به مرکز اسلامی میرفتند. ۳۰، ۴۰ نفر آنطرف بودند و ۲۰،۳۰ نفر این طرف. شعارها دقیقه به دقیقه رادیکالتر میشد


برایم عجیب بود که افرادی که از ثمره انقلاب ناراضی‌ هستند، خود شعارهای انقلاب را تکرار میکردند؟ تعجبم وقتی‌ زیاد شد که همان برچسب ها، واژه ها، عبارات، و تحقیر ها، نیز دارد تکرار میشود! آیا آنها می‌‌خواهند تاریخ را یکبار دیگر تکرار کنند؟ و آنهم تاریخی که آنها بزرگترین منتقدانش هستند؟



در روزهای پر شور قبل از انتخابات، خانمی بمن گفت این طرفداران موسوی چرا به همه چیز بی‌ احترامی میکنند؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفت: خانمی چادری را دور کردند و شروع به هو کردن او و پوشش کردند! بعد میخواستند چادرش را بکشند که مردم آمدند و آن خانم را از دست آنها نجات دادند! پرسیدم: که بودند؟ دختر؟ پسر؟ چه سنی‌؟ گفت: جوان بودند و دخترها بیشتر. گفتم: خوب آنها زبانی‌ به جز تحقیر بالای سرشان نبوده که با زبان دیگری آشنا باشند! ... اما اعتراض وقتی‌ جواب میدهد که منطقی‌ و دور از هر نوع خشونتی باشد



هر چه همراه با خشم شود، با شکست خاتمه پیدا خواهد کرد
...

Sunday, 27 December 2009

ظهر عاشورا


پس از پایان نماز ظهر عاشورا از مجلس آمدیم بیرون که دستی‌ به شانه‌‌ام خورد، چند تن از دانشجویانم بودند. معارفه ای‌ کوتاه بین چند تن از دوست و فامیل دور و نزدیکی‌ که همراهم بودند با آنها شد. وقتی‌ در چشمانشان برق
سوال پرسیدن، آنهم از نوع سیاسی را دیدم، لبخندی زدم و عذر خواستم


به سوی تجمع ظهر عاشورا رفتیم، در طول راه در افکار خودم و اضطرابی که از صبح در دل داشتم غرق بودم که رفتارهای ناپسند چند نفرمرا از دنیایم کشید بیرون



عجيب است كه دينداران و آنان كه ادعاى دين دارند در عمل فراموش مى كنند كه اخلاق، یکی از سه بُعد عمده دین است


به راستی‌ چقدر بی‌ اخلاقی‌ و فقر فرهنگی‌ در جامعه ما ایرانیان چه داخل و چه خارج از کشور وجود دارد؟ بی‌ اخلاقی‌ حتی در روز عاشورا! در روزی چون عاشورا آنان برای شهادت مردی که احیای ارزشها و اخلاق گمشده قیام کرد، سیاه می‌‌پوشند و گریه میکنند و بر او می‌‌گریند، اما آنها بر چه می‌‌گریند؟ زخمهای دل حسین؟ یا زخمهای بدن حسین؟ آیا می‌‌دانند چرا او قیام کرد؟

چه میشود گفت به مردمی که خود را از دیگران برتر میدانند و خود را بهشتی‌ و دیگران را جهنمی؟ چه میشود گفت
بر مردمی که نگاه تبعیض آمیزشان همیشه مملو از تمسخر و تحقیر است و همیشه قاضی دیگرانند و وقتی‌ ندارند که بخود نگاهی‌ اندازند و قاضی خود باشند؟ چه میشود گفت بر مردمی که فکر میکنند با روزی پنج بار دولا راست شدن جلوی خدا این حق را دارند که از بالا به همه نگاه کنند و چه تحقییر آمیز؟ اخلاق واژه ای‌ بسیار نامفهوم در نزد این افراد است

...
مولا میفرماید:" اگر قاضی منصفی بر خود باشید دیگر زمانی‌ برای اشکال تراشیدن از مردم پیدا نخواهید کرد." اما آنان احترامی برای هرآنکس که دگر اندیش باشد و مثل آنها رفتار و گفتار و پوشش نداشته باشد، ندارند! و همه به غیر از آنان جهنمی و ملحد و ... هستند و بدین سبب، کمتر مجالی برای خود سازی دارند. و تا خود شکسته نشود، خدا شناخته نخواهد شد



تکریم انسان در كربلا از بزرگترين درسهاى اخلاقى حسين بن على است.خلاف جبهه باطل که به انسان‌ها به عنوان ابزاری برای تامین خواسته‌ها و منافع خویش می‌نگرند، در جبهه حق، انسان ارزش و کرامت دارد. کرامتش هم نشات گرفته از ارزش حق است. انسان‌ها احترام دارند و مورد تکریم‌اند، معیار هم اخلاق و عمل است نه رنگ و زبان و قبیله و نژاد و منطقه جغرافیایی و اگر غير از اين بود كه ديگر حُر، حُر نبود

از ديگر پيامهاى اخلاقى مولا مواسات است. انسان «مواسی» کسی است که با دیگران همدردی و همراهی دارد و خود را در رنج و غم دیگران شریک می‌داند و با مال و جان ، از آنها دفاع می‌کند و میان خود و دیگران فرقی نمی‌گذارد! آنچه بر خود و عزيزان خود مى پسندد، بر ديگران هم مى پسندد، و از آنچه بر خود نمى پسندد بر ديگران نيز نخواهد پسنديد



دروس اخلاقى عاشورا: شکست ناپذیری، صلابت نفس، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیت، مردانگی و جوانمردی، صبر و استقامت، توکل، ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود ، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت، غیرت، وفا، فتوت، شجاعت، آزادى و آزادگى از پيامهاى اخلاقى عاشوراست. اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حرّیت انسانی و رهایی انسان از قید و بندهای ذلت‌آور و حقارت‌بار است. روح آزادگی امام، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمه‌های زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند و بگويد: اگر شما را به جهان بینش و آیینی نیست، لااقل مردم آزاده به دنیا باشید




ظهر عاشورا، صد‌ها تن از شیعیان آهسته آهسته، از گوشه و اطراف با ملیتهای متفاوت در گوشه ای‌ از هاید پارک کنار جمع می‌شدند

در گوشه ای‌ دیگر از پارک پرچمهای اسرائیل و دسته ای‌ دیگر به چشم میخورد که برای طرفداری از اسرائیل تجمع کرده بودند. پلیس هم از هر دو دسته محافظت میکرد که کسی‌ مزاحم آنها نشود


قانون قدرتمندی که از همه بدون توجه به مسلک و رنگ پوست و نژاد ، به صورت یکسان محافظت می‌کند




مردم در کنار یکدیگر قرار گرفتند و راهپیمایی چند ساعته، آغاز شد



برای چند ساعتی‌ همه در کنار یکدیگر پیاده روی کردند و مراسمهای مرسوم عاشورا در خیابانهای اصلی‌ با حفاظت پلیس اجرا میشد، تا همه دستجات به مجمع آقای گلپایگانی رسیدند




نماز مغرب همراه با عزاداری در مجمع بر گذار شد



اما تا شام غریبان فاصله چندانی نبود



....

Saturday, 28 November 2009

زندگی‌

درستكارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند، حتی اگر

آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند




ای که ازین تنگ قفس می‌پری

رخت به بالای فلک می‌بری


زندگی تازه ببین بعد ازین

چند ازین زندگی سرسری؟


در هوس مشتریت عمر رفت

ماه ببین و بره از مشتری

...

Sunday, 8 November 2009

ترس



موفقيت و پيروزى آخر راه نيست

عدم موفقيت و شكست كشنده و

مهلك نيست: بلكه برخاستن

پيوسته و مستمر، بعد از

هر افتادنى است كه شجاعت به حساب ميايد

برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی وریشه كن كنیم

Wednesday, 4 November 2009

کویر بهشت



رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم تا دوست را به ياري نخوانيم

براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند

طعم توفيق را مي چشاند

و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن

و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است

در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند

تنها خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است

تنها بودن ، بودني به نيمه است

و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم

...
...

Wednesday, 28 October 2009

نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد

تنها راه تغییر عادتها، تكرار رفتارهای تازه است



نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد

وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان
کخر صندوق تو نیست یقین جز لحد

تو لحد خویش را پر کن از زر صدق
پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد

...

سخت گمنامید ای شقایق سیرتان


به هر كاری كه دست زدیم، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشیم، زیرااین شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است

عشق یعنی چشم ها هم در رکوع

شــــــرمگین از نام ستــــــار العیوب


يک آسمان ابر دارم در سينه، از سوگ گل‌ها

درختان را دوست دارم که به احترام تو قیام کرده اند

و آب را که مهر مادر توست

خون تو شرف را سرخگون کرده است

شفق آینه دار نجابتت

و فلق؛محرابی، که تو در آن

نماز صبح شهادت گذارده ای

در فکر آن گودالم که خون تو را مکیده است

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم

در حضیض هم میتوان عزیز بود

از گودال بپرس

تو تنها تراز شجاعت

در گوشه ی روشن وجدان تاریخ

ایستاده ای

به پاسداری از حقیقت

صداقت شیرین ترین لبخند بر لبان اراده ی توست

چندان تناوری و بلند که به هنگام تماشا

کلاه از سر کودک عقل می افتد
...

Thursday, 22 October 2009

نشستن در کوی مهر

الهی! در جلال، رحمانی؛ در کمال، سبحانی؛ نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی؛ نه کس به تو ماند و نه به کس مانی؛ پیداست که در میان جانی، بلکه زنده به چیزی است که تو آنی


الهی! دیگران مست شرابند و من مست ساقی. مستی ایشان فانی است و از من باقی


الهی! با بهشت چه سازم و با حور چه بازم؟ مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم


الهی! نَفَسی ده که حلقه بندگی تو در گوش کند و جانی ده که زهرِ حکمت تو نوش کند


الهی! محبت تو گلی است، محنت و بلا خار آن؛ آن کدام دل است که نیست گرفتار آن؟


الهی! در دلِ دوستانِ تو، نور عنایت پیداست و جان ها در آرزوی وصال تو حیران و شیداست. چون تو مولا که راست؟ و چون تو دوست کجاست؟

بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ


گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ


این درگه ما درگه نومیدی نیست


صدبار اگر توبه شکستی بازآ




خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ آيا به خويشاوندي كه پيوند خويشاوندي را خواهد گسست؟ يا به بيگانه كه بر من بر آشفتد؟ يا به كساني كه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟ در صورتي كه تو پروردگار من و مالك سرنوشت مني؟

مرا بر مشكلات روزگار، و كشمكش شب ها و روزها ياري فرماي! و مرا از رنج هاي اين جهان و محنت هاي آن جهان نجات بده و از شر بدي هايي كه ستمكاران در زمين مي كنند نگاه بدار



ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر باز
هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش
گر نه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا
بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم
مولوی
...
گفتم: رجب از دستم رفت. گفت: فرصت هست. گفتم: شب های رمضانم تباه شد. گفت: وقت داری. گفتم: شب های قدرم را بگو. لبخندی زد و گفت: امیدوار باش. گفتم: به کجا؟ به طرفم برگشت و گفت: به امروز؛ امروز که عرفه است

Tuesday, 6 October 2009

رستمم و روحم طوفان قوم نوح



ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت

کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست

دور دور خشکسال دین و قحط دانشست

چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست

من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل

گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست



آسمان بیخ کمال از خاک عالم برکشید

تو زنخ می‌زن که در من گنج پنهانی کجاست


خاک را طوفان اگر غسلی دهد وقت آمدست

ای دریغا داعی چون نوح طوفانی کجاست


Friday, 2 October 2009

خودپرستی



خدایـــــــــا ما را قــــــدرت ده که طــــــــاغــــــوت خودپـــــــرستی

را به زیر پـــــــا افکنیـــــــم

و حـــــــق وحـــــقیقت را

فـــــــدای منفعـــــت های خــــــود نکنیـــــــم


...

Monday, 21 September 2009

آغاز ديدار

سلسله موی دوست، حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست

...

پیش عاقل نیاز چیست؟ نماز
نزد عاشق نماز چیست؟ نیاز



نغمه سازی بناله‌ی دلسوز
صبحدم می‌زد این غزل برساز

کای بدل پرده سوز شاهد روز
وی بجان پرده ساز مجلس راز

اگرت بر سرست سایه‌ی مهر
سایه‌ئی بر سر سپهر انداز

تا ترا عاقبت شود محمود
همچو محمود شو غلام ایاز

دل دیوانگی بمهر افروز
سر فرزانگی بعشق افراز

مشو از منعمان جاه اندوز
مشو از مفلسان چاه انداز


یا بیا در غم زمانه بسوز
یا برو با غم زمانه بساز

ترک این راه کن که نبود راست
دل بسوی عراق و رو بحجاز

اگرت ساز نیست سوز کجاست
ورت آواز هست کو آواز

خیز خواجو که مرغ گلشن دل
در سماعست و روح در پرواز

باز کن چشم جان که طائر قدس
نشود صید جز بدیده باز
خواجو

Thursday, 17 September 2009

پرستوهاى دلشكسته

ظالم در زمين پايدار نخواهد شد و مرد ظالم را شرارت صيد خواهد كرد تا او را هلاك كند


مقدس، بهترين كلمه است در شرح جان باختگى ها و دلاوريهايى كه بيگانه و غير بيگانه بر عزيزان اين مرز و بوم تحميل كردند. اينكه جنگ در ابتدا بوسيله صدام و سى و دو كشور بر ما تحميل شد و بعد توسط عده اى ديگر ادامه پيدا كرد ، صورت مسئله را براى مردم ما عوض نميكرد. مردم ما مجبور بودند براى جنگى كه خودى و بيگانه دارد بر آنها تحميل ميكند از خاك و زندگى و ناموسشان كه مورد هدف قرار گرفته بود، دفاع كنند. اولين مسئله اى كه با نگاهى گذرى به عاملان و مسببان جنگ مورد توجه هر رنجديده اى از جنگ را جلب ميكند اين است كه در بين اين افراد تقريبا هيچ كدامشان، عزيزى از دست نداده اند


نميدانند هنوز پس از سپرى شدن سالها از پايان جنگ، چه مادران و پدران و فرزندان و خواهران و برادران و همسرانى كه هنوز چشم براه عزيزان از دست رفته خود هستند. نميدانند بر خانواده هاى شهيد و اسير و جانباز ما چه رفته و ميرود. و اگر فكر ميكنند جنگ به پايان رسيده، سخت در اشتباهند. آيا مجروحان شيميايى ما را ديده اند كه مثل گل روز به روز جلوى چشمان عزيزانشان پر پر ميشوند و دريغ از مساعدتى! مجروحان قطع نخاعى و چشم و گوش آسيب ديده به طريقى ديگر! موج گرفتگان، كه ديگر به فراموشى سپرده شدند! آزادگانى كه از افسردگى در رنجند كه ديگر هيچ! اگر ذره اى از اين درد ها را با پوست و خون خود تجربه كرده بودند، كه ديگر ما شاهد جنگ و خشونتى در دنيا نبوديم



چقدر سخت است با بى دردان از درد گفتن

هنوز جنگ براى خيلى از عزيزان ما تمام نشده

براى آن مردان بى ادعايى كه كه هر روز و هر نفس با زندگى و مرگ مبارزه ميكنند

براى آنان كه انتظار بيهوده برگشتن عزيزانشان را هيچ وقت پايانى نيست

براى آن بچه ها و مادران و همسرانى كه يكباره پرخاش و حمله عصبى دلاوران ديروز و مردان بى ادعاى امروز خود را شاهدند
براى آن فرزندان و همسرانى كه شب تا صبح بالاى سر پدر نشسته اند و خدا خدا ميكنند كه خدا به پدر كمك كن، پدر ديگر طاقت سرفه ندارد
براى آن همسر و مادر و فرزندى كه شاهد خجالت شير مرد و پهلوان ديرز كه امروز به سختى ميخواهد خودش را از صندلى چرخدارش بدون كمك كسى بلند كند اما پس از كوشش زياد قادر نيست

....

جنگ شايد براى خيلى ها همان زمانها اصلا شروع نشده بود

و براى خيلى هاى ديگر هيچ وقت احساس نشد

اما آن جنگ لعنتى هنوز براى خيلى از ما هنوز ادامه دارد
...

Thursday, 27 August 2009

سوره ای به نام عشق

هو المتین
...
خدایا
جای سوره ای به نام "عشق" در قرآنت خالیست
 که اینگونه آغاز  گردد
...
و قسم به روزی که قلبت
شکسته میشود
و جز خدایت مرحمی نخواهی یافت.


Tuesday, 25 August 2009

هنر خود بگوید نه صاحب هنر


تا حالا در مورد مجادله نقاشان رومى و چينى را شنيديد؟ كه مى خواستند ببينند كه كدام يك هنرمندترند؟


زمانى بين قهرمانان بوكس مد شده بود كه براى محبوب شدن و مورد توجه بيشترمردم قرار گرفتن، به تقليد از محمد على، آنها نيز مسلمان ميشدند، اما هيچ كدام نتوانستند مثل محمدعلى محبوب و موفق يا بوكسر بهترى بشوند


عكسى از بازيگرى به تازگى ديدم كه مچ بند سبزى بر دست كرده بود، بازيگرى كه بازيگرى بسيار خوب ميداند اما با مصاحبه اى كه چندى پيش داشت، اين سوال را ذهن هر بيننده اى ايجاد ميكرد كه آيا از مردم خود نيز چيزى مى داند؟ موفقيت هر ايرانى هر كجاى دنيا باعث خوشحالى ما و قابل تحسين است اما اى كاش احساسات و كمر مردم را نردبان ترقى خود نميكرديم


و اما داستان چينى ها و رومى ها... داستان از اين قرار بود كه هر دسته مدعى بودند كه ما نقاش تر و هنرمند تريم !! شاه به آنان گفت چرا مجادله ؟ من به شما نقاشان چينى يك سالن ميدهم، به شما رومى هم سالنى ديگر. هنر خود را بر ديوارهاى آنجا به نمايش بگذاريد! بعد من روى كار شما قضاوت ميكنم و معلوم خواهد شد كه كدام هنرمندتريد! آنها نيز مشغول كار شدند . نقاشان چينى هر روز با مهارت و خوش سليقگى ازانواع و اقسام رنگها كه از شاه مى گرفتند نقاشى مى كردند ، اما نقاشان رومى در به خود بستند و از هيچ رنگى در كمال تعجب شاه استفاده نكردند و روز ها و شب ها ديوارها را صيقل زدند، خلآصه روز موعود شد و شاه حاضر شد و بسيار نقاشى چينى ها را پسنديد، اما وقتى رومى ها در سالن را باز كردند و شاه وارد شد، شاه حيرت زده براى ساعاتى متمادى به تماشاى شكل هاى بسيار زيبايى كه رومى ها با صيقل زدن بر ديواره هاى صاف زده بودند، ايستاد

مولانا، هنرمند واقعى را انسانهايى تعريف ميكند كه سينه هاشون صيقل زده و خود را از هر عمل و حرف ناپسند و حرص و كينه و ريا و بدى دور كردند و براستى كه اينطور انسانها نه فقط هنرمندان، بلكه هر انسان آزاده و سينه صيقل خورده اى از هر قشرى از جامعه ما، نقش و نگارهاى ماندگار و به ياد ماندنى از خود برجاى گذاشتند و ميگذارند


رومــــيان آن صـــــوفيانند اي پســر
ني ز تكــــرار و كتاب و ني هـــــنر

ليك صيقل كرده اند آن ســــــــينه ها
پاك ز آز و حرص و بخل و كينه ها

اهل صيقل رسته اند از بوي و رنگ
هـــــــر دمي بينند خوبي بي درنگ

نقش و قشـــــــر علـــم را بگذاشتند
رايت عين اليقين افــــــــراشـــــــتند

Thursday, 20 August 2009

وطن! جاودان بمان


بعد از غيبتى اجبارى، خطاب به آنان كه من را از تحقيق و خواندن و فكر كردن و حرف زدن با دانشجويانم حتى در مورد خطبه ها و نامه هاى على(ع) به مالك و نوشتن و غيره منع كردند، با اينكه به خوبى واقف بودند كه من از سياست بيزارم ، و انسانيت و اخلاق محور اصليم است


خطاب به آنان ، همين را بس كه وای به حال مردمى که حرفشان ناسزا و بهتان، عملشان خشونت، و استدلالى جز تخريب و ترور و سانسور نداشته باشند





اجرایی بسیار زیبا از همایون شجریان

Wednesday, 12 August 2009

راز حضور



در زندگى هر شخصى ممكن است زمانهايى برسد كه پرنده روحش اسير و چراغ دلش كم فروغ شود، اما با مواجه و حضور با برخى از انسانها در زندگى كه شاید تعداد اینطور آدمها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد، غبار دل زدوده ميشود و وقت پروازش ميرسد. پرنده دل بال ميگشايد، قفس ميشکند و مرغ دل به پرواز در مي آید و چراغ دل پر فروغ ميشود

گر تجلی کند حقیقت دوست، دوست بی‌ترجمان سخن گوید و مرغ جان دمبدم سوی نور پرواز كند. مرغ دلى كه سبكبالانه آرزومند پرواز در فلك است

و در آنجاست كه انسان از هوا به هو ميرسد و كبوتر دلش چون همايى در عرش كبريايى به پرواز در مى آيد



دكتر على شريعتى انسانها را به چهار دسته تقسيم ميكند. دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند.اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند. آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

چو می‌دانی که دورانرا بقا نیست
غنیمت دان حضور دوستان را
...

Monday, 20 July 2009

قول نکو



در خور قول نکو باید کردنت عمل
تو ز گفتار عقابی و به کردار ذباب

قول چون روی برد زیر نقاب، ای بخرد
به عمل باید از این روی گشادنت نقاب

سیم و سیماب به دیدار تو از دور یکی است
به عمل گشت جدا نقره‌ی سیم از سیماب

قول را نیست ثوابی چو عمل نیست برو
ایزد از بهر عمل کرد تو را وعده ثواب

عملت کو؟ به عمل فخر کن ایرا که خدای
با تو از بهر عمل کرد به آیات خطاب

گرچه صعب است عمل، از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود، ای پور پدر، بر تو صعاب

چون نباشدت عمل راه نیابی سوی علم
نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب

جز به علمی نرهد مردم از این بند عظیم
کان نهفته است به تنزیل درون زیر حجاب

ناصر خسرو


Thursday, 16 July 2009

نِگَريستن ...

هو المتین
 ...

 يک چشم من اندر غم دلدار گريست

چشم دگرم حسود بود و نَگِريست

چون روز وصال آمد آن را بستم
گفتم نَگِريستي، نبايد نِگَريست
....
ابوسعيد ابوالخير



Sunday, 5 July 2009

كوزه اعجاز

هو المتین
اگر دريا نمي‌گنجد به كوزه با چه اعجازي 
ميان چفيه پيچيدند جسم پهلوان‌ها را

به ما گفتند يوسف‌ها به كنعان باز مي‌گردند
ندانستيم با تابوت مي‌آرند آنها را 



ميلاد عرفاني‌نژاد


کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم ، بال و پری بازم بود

یاد آن روز که از همّت بیدار جنون

زین قفس تا سر کویت ، پر پروازم بود

 دیگر اکنون چه کنم ، زمزمه در پرده ی عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هم آوازم بود
...
...
...
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مددِ طبع سخن سازم بود

" اشک زبان بسته " از : " محمّدرضا شفیعی کدکنی "
 

Sunday, 21 June 2009

چه کنم حرف دگر جز انصاف، حق، عشق و حريت یاد نداد استادم



اين روز ها در دل من شام غريبان برپا است

چقدر دلم براى پدر تنگ شده، كسى كه تا وقتى بود كمتر ديدمش، اما وقتى به آسمان بال كشيد حضورش پر رنگتر شد. دردها شدت گرفته، نزول انسانيت به پايين ترين درجات و مظلوميت به بالاترين درجات و از بسيارى اندوه ، آب دهان در گلو گره شده و چشم در طلب فريادرسى به اطراف مى‏نگرد ، وقتى كه بغض را در گلو فرو ميدهم، هنگامى كه نيست تا ببيند چقدر به حمايتش احتياج دارم، آن زمان كه سياهى شب ماندگار ميشود و گويى خورشيد به اين زودى ها خيال طلوع ندارد، سراغ تنها يادگارهايش ميروم، كتابهايش، ياداشتها و نوشته هاى جسته و گريخته اش كه هنوز بوى پدر ميدهد. بوى انسانيت، بوى شهامت و دلاورى، بوى حريت، بوى نيكوكارى، بوى آزاده بودن و روح بزرگ او...صدايش در گوشم طنين مى افكند


دخترم، انسان بودن آسان نيست و دشوارتر از آن انسان ماندن است. جنگ مكن مگر با آنكه با تو بجنگد ، دخترم، وصيت على(ع) به پسرانش اين بود كه هميشه سخن حق بگوييد، ظالم را دشمن و مظلوم را ياور باشيد. اگر از برخورد و رفتار ظالم بر مظلوم راضى باشى، تو نيز در ظلم آنان شريك هستى. دخترم، على (ع) به مالك فرمود با مردم منصف باش و مهربان، چونان حيوانى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى ، زيرا آنان دو گروهند يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش. دخترم مي بينى، على (ع) مردم را بر مبنى كيش و انديشه از هم جدا نمي دانست


دخترم چون حسين(ع) آزاده باش، و...
دخترم، يكتا پرست باش و موظب باش كه آدمهاى دور و برت تبديل به بت نشوند. ستايش فقط مخصوص خداست و بس. انسان مخلوق خداست و هشيار باش كه انسانها را تبديل به بت نكنى! كه بيشترين فسادها از فقر و بت پرستى و انسان پرستى آغاز مى شود






در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن نهراس
مردار شود هر آنکه او را نکشند

Wednesday, 17 June 2009

صبوران صــنوبر




عطر آرام عبورشان هنوز
تا بالادست دره ها پیداست
از همین راه رفته اند حتما
حالا یک طور دیگر
از ردپایشان
به سرمنزل پروانه می رسیم


راه باریکه های دنباله دار پاییزی
هنوز هم
پر از عطر عبور آشنایانی ست
که سالها پیش
از یاد بی مرور مردمان رفته است


ای کاش
پسران ماه و دختران چشمه نشین می دانستند
بالا دست دره ها پیداست اگر هنوز
هم از رد روشن ستارگانی ست
که دیگر از جنوب شرقی شب
به خانه باز نمی ایند





سلام بر قبرهاي بي‌مادر


Thursday, 11 June 2009

چه بسیارند عبرتها و چه اندک عبرت پذیرفتن ها

استبداد با شعار انگيزه هاي ابتدایي در پوست تن انسان مي خزد و در جامعه خود را بروز مي دهد



هشیار باشیم هیتلر اموال ملت آلمان را برای خود برنداشت اما صرف جنگ افروزی کرد


عاشق سیب زمینی آب پز بود


لباس ساده می پوشید


عدالت را شعار میداد و تظاهر به طرفداری از فقرا می کرد


عوام فریب بود.معتقد بود همه به آلمان خیانت کردند بغیر او


وقتی حکومتش تمام شد از آلمان جز خرابه ای نماند


همانها که او خائن میدانست آلمان جدید را ساختند


چه بسیارند عبرتها و چه اندک عبرت پذیرفتن ها