Monday 28 December 2009

شام غریبان



وقایع روز عاشورا یک طرف و وقایع بعد از عاشورا از طرف دیگر. در شام غریبان، آتش سوزناكی از غم، دلم را در بر گرفته بود. از طرفی‌ شام غریبان بود و از طرف دیگر اضطراب زیادی که از صبح در دلم بود. به قسمت فروشگاه فرهنگی رفتم و دنبال کتابی بودم که اخبار عاشورای تهران و کشته شدن مردم را شنیدم. در روز عاشورا و خونریزی! از فروشگاه که بیرون آمدم در روبه روی خیابان عده ای‌ در حال جمع شدن بودند. پلیس در دو طرف خیابان به چشم میخورد. شعار دادنها آغاز شد و از همان ابتدا شعارها بسیار رادیکالی بود. در این طرف هم گروهی تشکیل شده بود و شعارهای آنها هم تند و تندتر میشد


چند تن از دانشجویانم را که ظهر دیده بودم باز بار دیگر دیدم، آنها در کنار آشنایان و فامیل ما ایستاده بودند و با آنها صحبت میکردند. می‌‌دانستم که همه بدون استثنا به آقای موسوی در انتخابات رای داده بودند، و چند نفر مذهبی‌ تر از آنها در اعتراضات بعد از انتخابات به شکل جدی حضور داشتند، ولی‌ چرا در آن طرف خیابان نبودند؟




داشتند میگفتند: این دیگه پرچم کجاست زدند اینجا؟ این سلطنت طلبها به قدرت برسند خیلی‌ هنر کنند فقط پرچم ایران را عوض میکنند! این شعارها چیه دارند میدند؟


به سمت آنها رفتم، آنها با دیدن من هیجان زده شروع به سوال پرسیدن کردند! به موسوی رای دادید مگه نه؟ مگه نه؟ چرا نمیگید به کی‌ رای دادید؟ معلومه که به موسوی رای دادید وگرنه از نامه‌های امام علی‌ به مالک اشتر و خطبه‌های امام علی‌ حرف نمیزدید! به موسوی رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چی‌؟ به احمدی نژاد رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: کروبی؟ گفتم: نه! گفتند: تو را خدا نگید به رضایی رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چی‌؟ اصلا رای دادید؟ گفتم: نه! گفتند: چرا؟ ... حسرت بار نگاهی‌ به این طرفی‌ و آن طرف خیابان نگاه کردم، چه باید جوابشان را میدادم؟ آیا باید می‌گفتم که قلبم مملو از درد است که میبینم به اینصورت هموطنانم رو به روی هم قرار گرفته اند به جای اینکه دوشادوش و کنار هم قرار بگیرند؟ و قلبشان سرشار از نفرت به یکدیگر شده است؟ و این طرف و آنطرف هر دو دسته، مهرهای شطرنج سیاستمدارن شده اند؟


آیا باید می‌‌گفتم وقتی‌ فقط چهار نفر از نزدیکترین آدم‌ها به این نظام، باید نامزد می‌‌شدند، چرا باید این نتیجه شود؟ آیا باید می‌گفتم که هزاران بار از خود پرسیده‌ام اگر آقای موسوی یا کروبی رئیس جمهور می‌شدند و طرفداران آقای احمدی نژاد اعتراض میکردند، خشونتها و خونهای بی‌ گناهی که ریخته شد، دیگر رخ نمیداد؟ آیا باید به آنها می‌گفتم که من تنها به کسی‌ رای خواهم داد که نه تنها مردم را روبه روی هم نگذارد، بلکه دلهای آنها را بهم نزدیک کند و کشور را متحد کند. جناح راست و چپ برای او مهم نباشد و برای او گفتار و پندار و کردار راست و صحیح اهمیت داشت باشد، و متوجه باشد که آبادی ایران با بسط خشونت و نفرت و کشیدن دیوار‌های بیشتر بین مردم رخ نخواهد داد
مردم نگاهی‌ به این دسته میکردند و بعد نگاهی‌ به آن دسته و بعد از مدتی‌ به مرکز اسلامی میرفتند. ۳۰، ۴۰ نفر آنطرف بودند و ۲۰،۳۰ نفر این طرف. شعارها دقیقه به دقیقه رادیکالتر میشد


برایم عجیب بود که افرادی که از ثمره انقلاب ناراضی‌ هستند، خود شعارهای انقلاب را تکرار میکردند؟ تعجبم وقتی‌ زیاد شد که همان برچسب ها، واژه ها، عبارات، و تحقیر ها، نیز دارد تکرار میشود! آیا آنها می‌‌خواهند تاریخ را یکبار دیگر تکرار کنند؟ و آنهم تاریخی که آنها بزرگترین منتقدانش هستند؟



در روزهای پر شور قبل از انتخابات، خانمی بمن گفت این طرفداران موسوی چرا به همه چیز بی‌ احترامی میکنند؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفت: خانمی چادری را دور کردند و شروع به هو کردن او و پوشش کردند! بعد میخواستند چادرش را بکشند که مردم آمدند و آن خانم را از دست آنها نجات دادند! پرسیدم: که بودند؟ دختر؟ پسر؟ چه سنی‌؟ گفت: جوان بودند و دخترها بیشتر. گفتم: خوب آنها زبانی‌ به جز تحقیر بالای سرشان نبوده که با زبان دیگری آشنا باشند! ... اما اعتراض وقتی‌ جواب میدهد که منطقی‌ و دور از هر نوع خشونتی باشد



هر چه همراه با خشم شود، با شکست خاتمه پیدا خواهد کرد
...