Monday 8 October 2012

بر سرِ آبِ روان، خانه بنا نتوان کرد ...


هو المتین


بنده ی مخلوق مباشم، که بجز بندگی ذاتِ خدا نتوان کرد 
تکیه بر منصب و ایوان و سرا نتوان کرد 

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

دل به این زندگی‌ِ زود گذر، نتوان بست
بر سرِ آبِ روان، خانه بنا نتوان کرد


. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

چون رسد پیکِ اجل، شاه و گدا یکسانند
پس در این منزل ِ ویران، من و ما ، نتوان کرد


. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

هر چه بر من رسد از محکمه ی عدل خداست
تکیه جز بر در تسلیم و رضا، نتوان کرد


. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

چون به صحرای عدم ، سیل فنا می جوشد
غیر تن‌ را «عاشقا» ، سپر تیرِ بلا، نتوان کرد
...
فلاور پائیز
 ۹۱



Saturday 4 August 2012

❀ سیه چشم ❀


هو المتین
...
چون فتد گیسوی مشکین تو در دست نسیم ... عالمی را پر کند از نکهت آن خوشبو شمیم

ریزد از لعل لعبت جای سخن در یتیم ... زنده گردد از دم جان بخش تو عظم رمیم

جسم عالم را دهد لعل روان بخش تو جان

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .


نازنینا، تا تو کردی جامعه ی خضرا بتن ... زرد شد از شرم رخسار تو خضرا ی چمن

از گًل روی تو باشد رنگ و بوی نسترن ... از تو دارد در گلستان اين لطافت یاسمن

سوسن آزاده گوید وصف تو با ده زبان

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .


این همه حسن و ملاحت از کجا آورده ای؟ ...از کجا این خوبی‌ و لطف و صفا آورده ای؟

گوئيا بوئى زكوى مجتبى آورده اى ... نكهتى از درگه آن مقتدا آورده اى

خاك درگهش فروغ ديده كروبيان

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

ای سیه چشمی که مهرت با دلم پیوسته است ... تیر مژگان تو جانا، در دلم بنشسته است
هر که چون «نرگس» رشته ی جان به مویت بسته است ... از دو عالم، رشته مهر و وفا بگسسته است

چون بود مهر تو ای مه‌ روشنی بخش روان
. . . ❀•.¸¸.❀ . . .



فلاور
رمضان - مرداد 91



Monday 23 July 2012

❀غم ِ پنهان❀

هو المتین


و مرا جز تو، هيچكس و هيچ چيز، نياز نيست

   . . . ❀•.¸¸.❀ . . .    . . . ❀•.¸¸.❀ . . .   . . . ❀•.¸¸.❀ . . .

ای که داری دل ِ خونین، ز پریشانی خویش
با خدا از چه نگویی، غم ِ پنهانی‌ خویش

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .


هوشیاران همه از بند تعلق رستند
تو بجا مانده‌ای از روی گرانجانی ِ خویش

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .


میبری راه به مقصود ، اگر پاک کنی
گرد تزویر و ریا را تو ز پیشانی خویش


. . . ❀•.¸¸.❀ . . .


پاک کن لوح دل از تیرگی جهل و جنون
تا به کی‌ می‌‌کشی آزار ز نادانی خویش

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .   . . . ❀•.¸¸.❀ . . .


 «عاشقا»، عمر گرانمایه به غفلت طی‌ شد
چاره‌ای ساز، برای شب ظلمانی خویش


فلاور - رمضان ۱۴۳۳
 



و آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد

وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ


Without doubt, it is in your remembrance that my heart finds tranquility

and does a person's heart find rest except in Your remembrance?

For You are The Creator of the entire universe,

and You are The Creator of all those who have been here and those who have departed.

You are Light upon Light, to Whom go Down in their prostration of love bodies and souls.

For You are The First, Before all befores,

in the whole creation;

the Opener of all with the Kaf and Noon letters.

And the Light of Your face, after all afters, till Eternity,

forever remains Sublime and Generous, Whilst Always Brilliant.

Saturday 21 July 2012

لشكر ِغم

هو المتین

از هجوم ِ لشكر ِغم در نهان سينه‌ام

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .
 
ناگريز آمد شكست استخوان سينه ام


فلاور مرداد ۹۱



Monday 16 July 2012

ترنم ِ مهر


اى دوست، در شبانگاهان و
سجود ِ مهتاب
و نور ِ زركش ِ ماه
...
و اطلس ِ ستارگان ِ تكبير گوى ِ شب افروز ،
...
و به هنگام ِ آواى ِ كرم گستر ِ قطرات ِ باران
و هواى ِ مشكبو،
 ...
و به هنگام ناز ِ گلهاى ِ خوش رنگ اما نه هزار رنگ ِ رسته از سنگ،
 ...
و رقص ابرهاى ِ سپيد در آسمان،
...
و به هنگام ِ ترانهِ باد، لابه لاىِ درختان
...
 و نجواى ِ آواز ِ زيباى ِ برگ ها،
...
 به هنگام ِ مناجات ِ چلچله‌ها در موكبِ سحر و شامگاه،
 ...
و به هنگام طلوع و غروب خورشيد
 ...

... ياد ِ مرا در دستان خاطرت گره كن ... طبيب دل پر دردت شدم، ...
بيا با من ، تا با ترنم ِ نيايش ، جامه صد چاك خورده دل و جان ، از روزگار را ، نو كنيم ...
و كوچه، بن بست هاى تاريك دل را روشن كنيم


فلاور ، تیر ماه ۱۳۹۱

 

Monday 11 June 2012

❀محرم ِ اسرار❀




دیده‌ام تشنه ی خواب و دلِ من بیدار است

...
دلم آغشته بخون و رخ من گلنار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

مهر بر لب زده‌ام تا که نگویم غم خویش
...
روزگاریست دلم محرم این اسرار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

لاله از سوگِ جگر سوختگان دلِ خاک
...
داغ بر دل زده و معتکف گلزار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

لب فرو بسته ام‌ای دوست، گر از گفت و شنید
...
بر لب مردم چشمم دو جهان گفتار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

خواهی‌ ار منصبِ والا، به کس آزار مکن
...
آسمان، خاک رهِ مردمِ بی‌ آزار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

شد بشر گر چه گل سر سبد موجودات
...
در کفِ فتنه و شر خار و زبون چون خاراست

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

طلبِ همت، از الطافِ خدا باید کرد
...
که در این دور و زمان صبر و سکون ، دشوار است

. . . ❀•.¸¸.❀ . . .

دامنِ صبر و تحمل مده‌‌ از کفّ

«عاشق»


...

که در این دیرِ کهن، رنج و محن بسیار است

فلاور

خرداد ۹۱

Tuesday 7 February 2012

جز تو را نيست كنون در دل من


هنگامی که حسین بن علی‌ فرمود: «هل مِن ناصر ینصرنی» چه کسی از میان شما هست که مرا کمک کند؟ ... ه

عده‌ای پندارند که از روی عجز گفت! .... ه


اما نمی‌دادند که او بزرگ و مقتدر بود و با این حرف می‌خواست شنونده را راه بیاندازد ...

.
.
.
 هر کس به نسبت بصیرت و درکش به راه افتاد! ... ه
.
.
.


بيش از اين گر دگري در دل من ميگنجيد
جز تو را نيست كنون در دل من گنجايي