Friday 31 December 2010

حضور بی‌ ظهور


گاهی‌ مرهون الطاف دوست میشوی، اما متوجه نمیشوی چون او اعلام نمی دارد! حضور دارد اما ظهور ندارد

Saturday 18 December 2010

فرصتها پرشتابند


گاهی‌ از آدم پرسیده میشود: آیا به شانس اعتقاد داری؟ به نظرم شانس همان میزان بهره وری ما از فرصت هاست.  میگویند: آدمی زاییده فرصت هاست و فرصت‌ها در بستر زمان تعریف شده اند! اما همیشه این فرصت‌ها به پیروزی ختم نمی‌شود و ترس از شکست پای آدم را برای بسیاری از فرصت‌ها سست می‌کند. گرچه در ابتدا سخت به نظر می‌رسد اما یک تعادل خوب بین شکست و پیروزی الزامی است، اگر تمام وقت پیروز باشیم، تجربه چندانی حاصل نمی‌کنیم؛ گاهی‌ برخی‌ از درس‌های سخت زندگی‌، از همین شکست‌ها حاصل میشود

Monday 13 December 2010

غم آشنای غمهای نهان

از ابتدای دهه خواستم این مطلب را بنویسم، اما چنان فشار سنگینی‌ بر قلبم هربار می‌‌آورد، که تحمّل دردش آسان نبود. قلبم چون کبوتری که در چنگال عقابی اسیر شده باشد بال و پر میزند، اما رهایی نیست ... در بین فجایع کربلا، دخت کوچک امام و آنچه بعد از امام بر خاندان او حادث شد، قرارم را می‌گیرد ... رنجنامه این دختر و عمه اش پس از پدر، چون طوفانی سهمگین، یاد فصل‌های پر حادثه کودکی و نوجوانیم را ورق میزند ... امان از این دنیا و نامهربانان ... گفت مهرباني صفت بارز عشاق خداست ، نمیدانست که شهر دیر زمانیست از عاشق خالیست
... ...

رنجنامه آن کودک خردسالی که نور چشمان پدر بود

چه شد ‌ای ماه که امشب به زمین آمده‌ای ... خوش سراغ من ویرانه نشین آمده ای


از جمال تو منوّر شده کاشانه ی ما ... رونقی یافته از روی تو ویرانه ما


ای پدر جان که بریده است سر از پیکر تو ... زده از کینه شرر بر جگر دختر تو


شکوه‌ها با تو زبیداد ستمگر دارم ... قصه‌ها با تو از این قوم بداختر دارم


از همان روز که گشتی تو جدا از بر ما ... چه بگویم که چه آورد فلک بر سر ما


ما شدیم از ره بی‌ داد سوی شام روان ... دست و پا بسته به زنجیر ستم پیر و جوان


ای پدر جان دگر از سیلی‌ بیداد مپرس ... جان بابا دگر از این دل‌ ناشاد مپرس


مرو ‌ای جان پدر بار دگر از بر من
نظری کن بدل خسته و چشم تر من
فلاور


رویای شیرین


شد آن کودک در خرابه چون بخواب ... دید در رویای شیرین روی باب


با زبان کودکی آن غم آشنا ... با پدر آمد چو بلبل در نوا


لب به تشریح پریشانی گشود ... با پدر شیرین زبانیها نمود


با پدر می‌‌گفت آن شیرین زبان ... قصه جانسوز غمهای نهان


کای پدر شد پای من پر آبله ...بس دویدم در قفای قافله


تازیانه بر سر و رویم زدند ... ضربه‌ها بر دست و بازیوم زدند


گشته مجروح از مغیلان پای من ... خسته شد از طول راه اعضا ی من


در طریق کوفه تا شام خراب ... شد دلم از آتش محنت کباب


ناگهان زان خواب خوش بیدار شد
بسکه شاد از لذت دیدار شد
فلاور



حسین، كربلایی نیست، جهانی است. حسین، چشمه ای از حقیقت و حرّیت است كه تا ابد كام تشنگان آزادی را سیراب می سازد. حسین مرگ را «پل عبور» و «بقا» را در «فنا» و «پیروزی» را در «شكست» و «زندگی» را در «مرگ» می دید و «ماندن» را در «رفتن» و «حضور» را در «غیبت» می شناخت و «شهادت» را «حضور جاودانه در تاریخ» می دانست ... «اشك»، زبانِ دل است و «گریه»، فریاد عصر مظلومیّت




Sunday 28 November 2010

گنجینه راز



چرا فریاد برآرم تا مرا بشنوی؟

نیازی به فریاد زدنم نیست

به تو که نزدیکتر شوم

صدایم را میشنوی

ای از همه نزدیکتر
...
ای که همیشه با منی

فلاور

Friday 26 November 2010

عشق رخ یار



مشتاق تو از دست دهد ملک جهان را
از عشق رخت پاره کند پرده ی جان را

نازم سر او را که به سودای تو جان داد
جان داد و رها کرد غم سود و زیان را

هر دم که تو در دیده ی من جلوه نمایی
خواهم که بر آن جلوه دهم کون و مکان را

آن زنده دلی‌ را که بود از تو نشانی
دیگر نپسندد به جهان نام و نشان را

تا از سر جان عهد مودت بتو بستم
یکباره شکستم همه عهد دگران را

پا از سر این کو نکشد عاشق مشتاق
حاشا زکف ارزان دهد این مهد امان را


فلاور



آفتابی در شبی گم کرده ام

Thursday 4 November 2010

رفيع ترين بناي عهد صفوي، قلب تپنده حكومتي در قلب پايتخت





کتیبه یا سند مستندی مبنی بر عنوان نام معمار بنای عالی‌قاپو در دست نیست ولی به احتمال زیاد معمار بنا یکی از استادان و معماران مهندس معروفی چون استاد علی اکبر اصفهانی یا استاد محمدرضا ابن استاد حسین بنای اصفهانی دو معمار مشهور مساجد جامع عباسی و مسجد شیخ لطف الله بوده است. بنای عالی قاپو با ارتفاعی حدود سی‌ و شش متر تا کف بازار بلندترین عمارت چند طبقه در اصفهان بود. بدلیل اضافات و الحاقات معماری در هر سو نمایی متفاوت دارد به طوری که از جلو بنا از میدان نقش جهان دو طبقه از پشت ساختمان پنج طبقه، از طرفین بنا سه طبقه و با احتساب طبقه همکف بعنوان اولین طبقه، در کل شش طبقه میباشد. قاپو یا قاپی در زبان ترکی به معنی در، درگاه و ورودی است و عالی به معنی باشکوه، بزرگ و با ارزش میباشد. گفته میشود که در اصلی بنا را شاه عباس از نجف و مقبره علی به این مکان انتقال داده است. کتیبه بالای سردر ورودی با عنوان انا مدینه العلم و علی بابها و استقرار ۱۱۰ توپ جنگی در مقابل کاخ به حساب ابجد نام علی را عنوان مینماید (ع=۸۰، ل=۲۰، ی=۱۰)... عالی‌قاپو - به ترکی به معنی "دروازه عالی" ساختمانی است که در واقع درب ورودی دولتخانه صفوی بوده است و در ابتدا شکلی ساده داشته و به مرور زمان و در طول سلطنت شاه عباس طبقاتی به آن افزوده شدند و در زمان شاه عباس دوم ایوان ستوندار به آن افزوده شد. این بنا در ضلع غربی میدان نقش جهان و روبروی مسجد شیخ لطف‌الله واقع شده است. ارتفاع آن سی‌ و شش متر است و ۶ طبقه دارد که با راه‌پله‌های مارپیچ می‌توان به آنها رسید. این بنا پس از انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان توسط شاه عباس اول بین سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۶ ه.ق. بعنوان مقر و دولتخانه حکومتی سلاطین صفوی شروع به ساخت شد.این عمارت طی ۵ مرحله معماری و در زمان جانشینان شاه عباس اول بخصوص شاه عباس دوم و شاه سلیمان بین ۷۰ تا ۱۰۰ سال ادامه و تکمیل یافت. حتی به دلیل وجود کتیبه‌ای بخط نستعلیق در زمان شاه سلطان حسین آخرین پادشاه صفوی، تزئینات طبقه سوم اضافه یا مرمت شده است



 
تزئینات خارجی بوسیله آجر که در لچکها (قسمتهای هلالی در بالای هر ورودی) بوسیله کاشی هفت رنگ و تزئینات و خطوط اسلیمی میباشد و تزئینات داخلی بوسیله نقوش زیبای گل و بته و شکارگاه و حیوانت و پرندگان بر روی گچ (لایه چینی و کشته بری) و یا مینیاتورهای تصویری ایرانی (به سبک نقاشی های رضا عباسی) و خارجی (بوسیله نقاشان اروپایی که در زمان شاه سلیمان در دربار صفوی حضور داشتند به سبک نقاشی اروپایی به سبک توسط نقاشان معروفی مانند آنژل ولوکار) میباشد.آنچه عالي قاپو را در عداد آثار باشکوه و بسيار نفيس قرار داده علاوه بر مينياتورهای کار هنرمند معروف عصر صفوی رضا عباسی، گچبری های آخرين طبقه است که تالار آن به «اتاق موسيقی» يا «اتاق صوت» نيز معروف است. در اين قسمت از کاخ شکل انواع جام و صراحی در ديوار تعبيه شده است ساختن و پرداختن اين اشکال به غير از نمايش زيبائی و خلاقيت و ابتکار هنرمخندان گچکار برای اين بوده است که انعکاسات حاصله از نغمه های نوازندگان و اساتيد موسيقی به وسيله اين اشکال مجوف گرفته شود و صداها طبيعی و بدون انعکاس به گوش برسند. «فرد ريچاردز» که خود نقاش معروفی بوده و در اواخر عصر قاجاريه به ايران آمده درباره تزئينات گچبری اين اتاق می نويسد: « ... اين تورفتگی ها مانند قطعات مختلف بازی معما با تناسب خاصی پهلوی يکديگر قرار گرفته اند... » گذشته از گذشت زمان که متأسفانه به عالي قاپو لطمات فراوان زده است عوامل مخرب ديگر مانند حمله و استيلای افغانها و چنگ های مختلف و انتقال پايتخت از اصفهان و بی توجهی حکام بعد از صفويه خسارات جبران ناپذيری به بنا وارد آورده است



 

اوژین گالدیری محقق، پژوهشگر، استاد، معمار و مرمتگر ایتالیایی، فردی که با فعالیتهایش در ایران توانست منجر به حفظ معدودی از مهمترین بناهای معماری ایرانی شود و باعث شناخت بهتر آنها نیز شد، روز گذشته درگذشت. فعالیت‌های او همچنین باعث شد الگوی مناسبی برای چگونگی مرمت و حفاظت از بناهای تاریخی در ایران پدید آید. در کاخ عالی قاپوی اصفهان، برنامه‌ مرمتی موسسه ایزمئو به مدت ده سال به سرپرستی آقای گالدیری پیش رفت و ضمن نجات بخشی ساختمان و برطرف کردن آسیب‌های ساختار و تزیینات آن، در مورد تاریخ و نحوه شکل گیری این ساختمان مهم نیز، برای اولین بار اطلاعات جالب توجهی به دست آمد. کارهای مطالعاتی و مرمتی موسسه ایزمئو در مسجد جامع اصفهان، که به سرپرستی گالدیری صورت گرفت، توانست ابهام‌های فراوانی را رفع کند که در مورد تاریخ و دوره‌های معماری این مسجد تاریخی وجود داشت؛ این مطالعات نشان داد برخلاف تصور رایج در آن زمان، مسجد جامع پیش از دوران سلجوقی نیز وجود داشته و دارای دوره‌های متعدد معماری بوده است. او در سال ۱۹۸۰ میلادی «جایزه معماری آقاخان» را به دلیل مرمت بناهای تاریخی در شهر اصفهان دریافت کرد


 
روحش شاد
...

Monday 1 November 2010

اوج و سقوط



فصل پائیز یکی‌ از زیباترین فصل هاست، در این فصل زمانی که پرریزان به پایان رسیده پرندگان زیبایی خاصی دارند

کبوتری آسیب دیده در گوشه‌ای افتاده بود، از زمین بلندش کردیم و و بال و پرش را تمیز کردیم و او را نوازش کردیم

کبوتر که از گرمی‌ دستانم آرامش گرفته بود، انگار با چشمهاش داشت به ما میگفت

دانا باش و احساسی‌ نشو

آنقدر اوج نگیر که سقوط کنی

اگر خواستار صعود و پیشرفت هستی‌، متواضع و خاشع باش

از ما پرندگان بیاموز که برای آن پرندگانی که توانایی پرواز به دوردست را ندارند، غذا می‌‌آوریم

ما به یکدیگر خدمت و کمک می‌کنیم بدون انتظار داشتن جبران خدمت یا پاداشی

Tuesday 5 October 2010

صورت سنت رفت و صورت تجدد آمد، اما آه از سيرتهاي هنوز منجمد


در نگاه این آخرین های به ظاهر سنت

چه حرف ها که خوانده نمی شود

...صورت های قجری نمادی شده اند از قرن ها، سنت ایرانی

...کسی چه می دانست

چگونه خواهند رفت

و چگونه فقط صورت ها عوض شد

به ظاهر

صورت سنت رفت و به ظاهرصورت تجدد آمد

... آه از سیرتهاي هنوز منجمدمان
.
.
.
 که بوی کنهگی آن

از میان رنگ های قهوه ای و سرخ به هوا برآمده
.
.
.
آه از ما که اسير واژه هاييم

نه سنت نيکو بد است و نه تجدد تحکيم نشده

اما اي کاش آنان که جاي سنت را با تجدد تعويض کردند

انسانيت را جايگزين ميکردند
...




نکوکار مردم نباشد بدش
نورزد کسی بد که نیک افتدش

شر انگیز هم در سر شر رود
چو کژدم که با خانه کمتر رود

اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین جوهر و سنگ خارا یکی است

غلط گفتم ای یار شایسته خوی
که نفع است در آهن و سنگ و روی

چنین آدمی مرده به ننگ را
که بروی فضیلت بود سنگ را

نه هر آدمی زاده از دد به است
که دد ز آدمی زاده‌ی بد به است

به است از دد انسان صاحب خرد
نه انسان که در مردم افتد چو دد

چو انسان نداند بجز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب؟

سوار نگون بخت بی راه رو
پیاده برد زو به رفتن گرو

کسی دانه‌ی نیکمردی نکاشت
کز او خرمن کام دل برنداشت

نه هرگز شنیدیم در عمر خویش
که بدمرد را نیکی آمد به پیش
سعدی



Monday 27 September 2010

مالکیت آسمان را به نام کسانی‌ نوشتند که به زمین دل نبستند

کاری است قوی ز خود بریدن

آرزوهایشان کابوس آنها بود، و کابوس آنها آرزوی اینان

سلام بر آنانی‌ که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم

سلام بر آنان که چون شمع سوختند تا روشنی بخشند

قامت راست کردند تا قامت خم نکنیم

سلام بر آنان که رفتند اما ماندنی شدند

نماندند تا بمانیم


نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه چه قومیم و کجاییم

سخت‌ترین لحاظت زندگی‌ من لحظاتی بود که بهترین دوست مبارزم که در کنارم ایستاده بود یکباره بی‌جان و قطعه قطعه شده در برابرم به خاک می‌‌افتاد که گویی هیچگاه حیات نداشته است

ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم


و دردناکترین لحظه هنگامی بود که دوستان کرد عزیزم منقلب شده شیون میکردند، و دیوانه وآر خود را به هر طرف می‌زدند و من در حالیکه در قلبم میجوشیدم و میخروشیدم باید آمرانه فرمان دهم که کشته‌ها را جمع کنند ، و حتی به نزدیکترین دوستان منقلب شده‌ام سیلی‌ بزنم و آنها را با زور و قدرت بکار وادارم و سوزناکترین لحاظت عمرم هنگامی بود که همه روزنه‌های امید بسته شده بود، و عده نیز تقاضای بازگشت داشتند، و دوستان کرد عزیزم با نگاهی‌ دردناک و تاثر آور به آن مینگریستند که چگونه میخواهی‌ ما را در در دریای مرگ و نبودی رها کنی‌ و بروی - آنگاه با صدای قطعه به آنها می‌گفتم - نه -‌ای دوستانم، من تصمیم قطعى گرفته‌ام که همراه شما شهید شوم - من باز نمی‌گردم - من شما را تنها نمیگذارم - تا آخرین نفس با شما هستم - مطمئن باشید که شهادت در راه خدا افتخار آمیز و لذت بخش است
برگی از دفتر عشق



پروردگارا! بگذار خود خواهی‌ و مصلحت طلبی را ابراهیم وار در کعبه فداکاری قربانی کنیم


ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

Sunday 29 August 2010

تنبلی


هست همت چو مغز و کار چو پوست
کار هر کس به قدر همت اوست

همت مرد چون بلند بود
در همه کار ارجمند بود
انوري


دنیا را داریم به گونه ایی پیش می بریم که بیشترین راحتی‌ و خرسندی برای جسمهایمان باشد اما غافلیم از ذهن و فکر نا‌ خرسندمان

بزرگترین اختراعات تکنولوژیکی ایجاد شده توسط انسان ، همانند هواپیما ، اتومبیل ، کامپیوتر از هوش انسان میگوید، اما به همان نسبت از حجم تنبلی و تشویق به تنبلی نیز، با ما صحبت می‌کند!
تنبلی چیزی بیش از یک عادت مخرب نیست. انسان تنبل، بیش از افرادی که به خاطر کارهای سخت متحمل رنج میشوند ؛ آزار می‌‌بیند

برای دوری از این عادت آزار دهنده، می‌توان از امروز اقدام کرد؛ نه از فردا و پس فردا!

هر دلی کو همت عالی نیافت
ملکت بی‌منتها حالی نیافت

از کارهای آسان تر و نزدیک تر شروع می‌توان شروع کرد؛ اما نمی‌بایست از کارهای دشوار ترسید و طفره رفت. مولا میفرماید: "آن هنگام که از كاري ترسيدي، خود را بـه كام آن بينداز، زيرا ترس شديد از آن كار، دشوارتر و زيان‌بارتر از اقدام به آن كار است." ... همچنين ارد بزرگ ميگويد: آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگار آیندگان خواهد شد

افکار و انگیزه‌های منفی‌، که موجب بیماری روح است را باید از خود دور کرد و با برنامه ریزی و همت و تلاش می‌توان عادت تنبلی را از خود دور کرد

چه خوش دعایی فرمود آن استاد: پروردگارا، نعمت سرزندگی و کوشایی را به ما ارزانی دار و از سستی، تنبلی، ناتوانی، بهانه آوری، زیان، دل مردگی و ملال، محفوظمان دار


گفت مغناطیس عشاق الست
همت عالیست کشف و هرچ هست

هر که را شد همت عالی پدید
هر چه جست، آن چیز حالی شد پدید

هرک را یک ذره همت داد دست
کرد او خورشید را زان ذره پست

نطفه‌ی ملک جهانها همت است
پر و بال مرغ جانها همت است
عطار

Saturday 28 August 2010

آفتاب سرخ محراب


از عمده تفاوتهای زمان علی‌ (ع) و پیغمبر(ص) وضعیت مردم از نظر اعتقادی بود. پیامبر(ص) با مردمی رو به رو بود که به روشنی اعتقاد خود به بت پرستی را اظهار میداشتند، اما علی‌(ع) با مردمی رو به رو بود که به نام اسلام و قرآن، اعتقادات اصلی‌ خود را پنهان میکردند. در کلامی‌ دیگر، علی‌(ع) با نفاق رو به رو بود!طبقه‌ای متعصب که با روح اسلام آشنا نیست و به پوسته اسلام محکم چسبیده به وجود آمد، مردمی خشن که در روحشان آزادگی و بزرگی‌ وجود ندارد. در زمان پیامبر(ص) ۱۳ سال پیامبر و یارانش در مکه زیر شدیدترین فشارها و شکنجه‌ها ماندند، اما وی حتی به آنها اجازه نداد که از خودشان دفاع کنند، چون می‌خواست که اگر فتوحات و جهادی هست به تناسب فرهنگ باشد و به موازات فتوحات ثقافت و فرهنگ اسلامی هم توسعه پیدا میکرد و مردم فقط با یک پوسته از اسلام آشنا نمیشدند. در زمان ۳ خلیفه فتوحات زیادی شد، اما با اینکه بسیاری از مردم علاقمند به اسلام بودند فقط با ظاهر اسلام آشنا شدند و نه روح اسلام، مثلا از اسلام بیشتر از نماز خواندن فهمیدند تا معرفت اسلام را! از اینرو یک طبقه مقدس مآب و زاهد مسلک در دنیای اسلام به وجود آمد که از کثرت سجود پیشانی‌ها و زانو‌ها و کف دست‌ها پینه بسته بود

آن هنگام که همین‌ها بر علیه علی‌(ع) شورش کرده بودند،ابن عباس آنها را چنین توصیف کرد: "پیشانی‌هایشان از کثرت سجده مجروح شده، دستهایی دارند که مثل زانوی شتر پینه بسته، و لباس‌های کهنه زاهد مآبانه به تن دارند و از همه بالاتر قیافه مصمم و تصمیم قاطع".... بعد از پیامبر، یک چنین طبقه‌ای متعصب که با روح اسلام آشنا نیست و به پوسته اسلام محکم چسبیده به وجود آمد، مردمی خشن که در روحشان آزادگی و بزرگی‌ وجود ندارد و برده صفت هستند و غلیظ القلب! علی‌(ع) آنها را اینچنین توصیف میفرماید:" مردمى هستند درشتخوى و رذل و سفله . بردگانى فرومايه‏اند كه هر يك از سويى گرد آورده و از جايى برچيده شده . كسانى كه هنوز بايد دين خود را فرا گيرند و به آداب آن آشنا گردند . تعليم داده شوند و در كارها آزموده گردند . كسى بر آنان سرپرستى يابد و دستشان بگيرد . نه از مهاجران‏اند و نه از انصار و نه از آنان كه در مدينه جاى داشته و بر ايمان استوار بودند."... علی‌(ع) در چنین شرایط اخلاقی‌ و اوج مکر و حیله معاویه و عمر وعاص، زمام امور را به دست گرفت. آنها به علی‌ می‌گویند: " ما میدانیم که اولین مسلمانی و خدمات و سابقه‌ درخشانی داری، اما حالا چون مشرک شدی و برای خدا شریک قائل میشوی ، بنابر این دیگر در نزد خدا اجری نداری و ریختن خونت مباح!" ... اصول مذهب این دسته یاد آوری از آن گروهی است که ریختن خون شیعیان را در زمان حال مباح میدانند و از هیچ عداوت و مکر و حیله ای‌ در برابر شیعیان کوتاهی‌ نمیکنند

کسی‌ به ابن سینا گفته بود که کافر است، ابن سینا در جواب او این رباعی را پاسخ گفت:

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

محکم تر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چون من یکی و آن یکی هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود


به اشعث بن قیس عامل امام در آذربایجان سفارش ميکند: "حوزه فرمانروائیت طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو، تو را نرسد که خود هر چه خواهی رعیت را فرمان دهی. امام و حکمران امین و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنهاست، از این دو «حکمران و مردم» اگر بناست یکی برای دیگری باشد این حکمران است که برای توده محکوم است، نه توده محکوم برای حکمران."

در نامه 25 از نهج البلاغه آمده: " زنهار، مسلمانی را مترسانی و اگر خود نخواهد به سراغش مروی. چون به قبیله ایی رسيدي به خانه هایشان داخل مشو. با آرامش و وقار به سوی ایشان رو تا به میانشان برسی. سلامشان کن و تحیت گوی و در سلام و تحیت امساک منمای."

علی‌(ع) به مالک سفارش کرد:
حق را از آن هر كه بود بر عهده‏ دار، نزديك يا دور
حكومت خود را به ريختن خونى به حرام نيرومند مكن كه خون به حرام ريختن قدرت را به ناتوانى و سستى كشاند، بلكه دولت را از صاحب آن به ديگرى بگرداند. و به كشتن به ناحق تو را نزد من و خدا عذرى به كار نيايد چه در آن قصاص بايد، و اگر دچار خطا گشتى و تازيانه يا شمشير يا دستت از فرمان برون شد و[چه در مشت زدن و بالاتر، بيم كشتن است.] مبادا نخوت دولت تو را وادارد كه خود را برتر دانى و خون‎هاى كشته را به خاندانش نرسانى

اگر رعيت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار، و با اين كار از بدگمانى‏شان درآر، كه بدين رفتار خود را به فرمان آورده باشى و با رعيت مدارا كرده

از رعيت خويش پنهان مكن كه پنهان شدن واليان از رعيت نمونه‏اى است از تنگخوئى و كم اطلاعى در كارها، و نهان شدن از رعيت، واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز دارد، پس كار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آيد، و كار خرد بزرگ نمايد، زيبا، زشت شود و زشت، زيبا، و باطل به لباس حق درآيد

و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى! چه رعيت دو دسته‏اند: دسته‏اى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند. گناهى از ايشان سر مى‏زند، يا علت‎هايى بر آنان عارض مى‏شود، يا خواسته و ناخواسته خطايى بر دستشان مى‏رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان درگذر، چنانكه دوست دارى خدا بر تو ببخشايد، و گناهت را عفو فرمايد، چه تو برتر آنانى، و آن كه بر تو ولايت دارد از تو برتر است، و خدا از آن كه تو را ولايت داد بالاتر، و او ساختن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيله آزمايش تو ساخت

Thursday 26 August 2010

فاصله‌ها و دسر


 دسری که 12 ساعت برای تهیه آن وقت گذاشته شد، اما نتیجه واقعاً خوردنی بود و به زحمتش می‌‌ارزید. در ماه مبارک رمضان به یکی‌ از مواردی که زیاد فکر میشود، غذاست! و همین روزه داری ممکن است باعث خلاقیت شود! این دسر‌ها هم از این دستند



قبل از اینکه تلوزیون و کامپیوتر مهمان خانه‌های ما شوند و عضو اصلی‌ فامیل شوند، اعضای خانواده هنگام ناهار و شام تمام حواسشان به یکدیگر بود و با هم صحبت میکردند و خانواده گرم بود، اما الان تلوزیون هنگام ناهار و شام روشن است و او حرف میزند و بقیه فقط گوش میدهند و تمام توجه‌ها به تلوزیون معطوف است و فاصله‌ها بیشتر و ارتباط بین اعضای خانواده همچون سابق آن گرمی‌ را ندارد. آنقدر همگی‌ برای خود مشغله درست کرده ایم که تنها دقایقی که میتوان کنار هم بود و دور هم جمع شد، فقط زمان صرف غذاست و اگر این دقایق هم بخواهد جلوی کامپیوتر و تلویزیون طی‌ شود که از خانواده فقط یک اسکلت بر جای می‌ماند! باید از هر راه که توانش است این فاصله‌ها را کم کرد و خانواده را دور هم جمع کرد و اوقات خوشی‌ برای آنها رقم زد



از آشپزی به عنوان یک سرگرمی خوشم می‌ آید و علیرغم اینکه خیلی‌ از غذا‌ها و مزه ها مثل مزه شیرین را دوست ندارم و هیچوقت لب به شیرینی‌ نمیزنم، اما اگر وقتی‌ دست دهد حتما به دنبال پختن غذای جدید یا درست کردن کیک و شیرینی‌ و یا دسری جدید میروم و در عوض طعم شیرین که دوست ندارم، شیرینی‌ لبخند خانواده‌ام را، خیلی‌ دوست دارم و به ذوق آنها وارد آشپزخانه میشوم. خدا را شکر بیشتر چیزهایی که درست می‌کنم خوشمزه از آب در می‌‌آید، اما گاهی تجربه‌های جدید، خوب نمی‌شود و با اینکه کسی‌ جرات نمیکند در ابتدا انتقاد کند، اما بعد این بد مزگی یا خراب شدن ظاهری دسر یا کیک باعث چند ساعت خنده ما میشود و شیرینی‌ و خوشمزگی آن بیشتر است





Friday 20 August 2010

زیبا ترین دلیل


هو المتین

...

تو زیبا‌ترین دلیل


برای شبهای قدر و شب زنده داریهای منی


تو دلیل امن یجیب منی


بیا و قرار دل بیقرارم شو


Monday 16 August 2010

Afloat!

Julius Caesar Act 4, scene 3, 218–224

Brutus:
“We at the height are ready to decline.
There is a tide in the affairs of men.
Which, taken at the flood, leads on to fortune;
Omitted, all the voyage of their life
Is bound in shallows and in miseries.
On such a full sea are we now afloat,
And we must take the current when it serves,
Or lose our ventures.”


This philosophy seems wise; it contains a certain beauty as well, suggesting that while we do not have total control over our lives, we do have a responsibility to take what few measures we can to live nobly and honorably.

Sometimes if one misses this chance, the “voyage” that one’s life comprises will remain forever confined to the shallows, and one will never experience anything more glorious than the mundane events in this narrow little bay.

And sometimes if we do not “take the current” now, when the time is right, we will lose our “ventures,” or opportunities.

Human beings must be shrewd enough to recognize when fate offers them an opportunity and bold enough to take advantage of it.
The passage elegantly formulates a complex conception of the interplay between fate and free will in human life. Throughout the play, the reader must frequently contemplate the forces of fate versus free will and ponder whether characters might be able to prevent tragedy if they could only understand and heed the many omens that they encounter. This musing brings up further questions, such as whether one can achieve success through virtue, ambition, courage, and commitment or whether one is simply fated to succeed or fail, with no ability to affect this destiny.

دور برگردان ... ...









Sunday 15 August 2010

انتظار





هو المتین
...
بازآ کـــه در فـراق تو چشـم امیدوار

چون گوش روزه دار بر الله اکبرست



Monday 9 August 2010

همدرد علی شدن




چه زیباست همدرد علی شدن، زجر کشیدن
...
از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن
...
از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن
...
چه زیباست در کنار نخلستان های بلند
... 
در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن
...
 و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن
...
چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن.
.....
گوشه ای از مناجات های شهید مصطفی چمران

Friday 6 August 2010

معصومیتی کودکانه

کودکان عشق را (و.ق.ت) هجی می‌‌کنند




ما میتوانیم به فرزندانمان دو میراث ماندگار بدهیم

 یکی‌ ریشه و دیگری بالی برای پرواز



کودکان ما بیشتر به حضور ما نیاز دارند، تا هدایای ما


این تنها کودکان نیستند که رشد میکنند، والدین نیز رشد می‌‌یابند. به همان اندازه که ما مراقبیم آنها با زندگی‌ خود چه میکنند، آنها نیز ما را با نگاه‌های تیز خود زیر نظر دارند که ما با زندگیمان چه می‌کنیم

 من به فرزندم نمی‌‌توانم بگویم که با کوشش به آسمان برس، اما می‌‌توانم عملا خودم با کوشش به آن برسم تا او با نگاه تیز بینش ببیند و یاد بگیرد

فرانسوي‌ها مي‌گويند: بچه‌ها مثل فرشتگاني هستند كه هر چه پايشان بزرگ مي‌شود بال‌هايشان كوچك مي‌شود
 خدا كند در بزرگي قدري از بال‌ها باقي بماند



بچه که بودیم ، دلهایی به وسعت دریا داشتیم و علیرغم قد و قواره های کوتاهمون ، دنیایی به ارتفاع آسمون
سه چیز را در زمان کودکی جا گذاشته ایم
شادمانی بی دلیل
دوست داشتن بی دریغ
کنجکاوی بی انتها



...

Monday 26 July 2010

اللهم طال الإنتظار وشمت منا الفجار وصعب علينا الإنتظار

خواهم نظری دیدن آن یار و دگر هیچ
دیداری از آن آینه رخسار و دگر هیچ

عمریست بود دیده براهش که ببیند
یکدم رخ آن حجت دادار و دگر هیچ




 
در مقدم آن یار سفر کرده خدا را
جانیست مرا از پی‌ ایثار و دگر هیچ


چند بار به رویا رخ او دیدم و خواهم
بینم رخ آن یار دگر و بار دگر هیچ



Monday 19 July 2010

مسجدی آشنا




به کتیبه‌ای که به خط ثلث نوشته شده بود و به تاریخ ۱۲۸۰ هجری قمری بر میگشت چشم دوخته بودم! این کتیبه در هلال ايوان شمالي مسجد حاج محمد جعفر است. به تاریخ فکر می‌کردم. زمانی‌ نه چندان دور، راهروهای این مسجد شاهد شیطنت‌های کودکیم بود و حالا داشتم این مسجد را به عنوان يكي از آثار بسيار نفيس و مهم دوران قاجار در اصفهان مشاهده می‌کردم! به من گفته شده بود که اجداد شما این مسجد را ساخته اند و اين مسجد يادگار علامه فقیه و مجتهد آیت الله حاج محمد جعفر آباده اي اصفهانی عالم فاضل برجسته عصر قاجار است . اطلاعات جامعی در مورد اجدادمان از طرف (پدربزرگ- پدرِ پدرم) داشتم.این‌را به خوبی‌ می‌دانستم که از طرف پدر پدرم نسل در نسل از اصفهانی‌‌های اصیل هستند. اما اصلا با خانواده (مادر بزرگ- مادرِ پدرم) آشنایی نداشتم، تا اینکه برای تحقیقی به تخت فولاد مراجعه کردم و به تكیه مرحوم آباده‌ای رفتم، این تکیه از تكایای باصفا و منظم و مورد توجه و عنایت خواص و عوام مردم اصفهانست. در آنجا با شگفتی کتیبه‌ای که برای آن مرحوم نگاشته شده بود را خواندم. وی در شب ۱۹ رمضان المبارك سال ۱۲۸۰ در اصفهان وفات یافته بود و از او كتب تالیفاتی به جا مانده است. او در شهر صغاد از استان فارس متولد شد. پدر او از علمای عصر خود بوده، پس از تحصیلات اولیه نزد پدر او برای تحصیل بیشتر در اصفهان متوطن گشته و دیری نمی‌‌پاید که او گوی سبقت از استادان خود می‌‌رباید و به مجتهدی برجسته مبدل میشود. وی عالمی بسیار خوش خلق و مهربان و ظریف و خوش طبع و شوخ بذله گو بوده و شوخیهائی لطیف و ظریف از او معروف است. او با معاشرت با عموم طبقات مشهور وکم نظیر بوده ومورد تجلیل واحترام همگان بوده است

بیشتر در مورد ایشان:: http://4bagh-esf.blogfa.com/post-84.aspx


چند قرن از او گذشت ... پدرم در سنین جوانی‌، قبل از رفتن به خدمت سربازی در اواخر دهه چهل، هيئت و خیریه‌ای کوچک به نام حضرت ابوالفضل به منظور استمداد از محرومان و ارادت زیاد به جوانمرد کربلا در آن مسجد تاسیس کردند. پدرم از میان ما رفتند اما آن خیریه مردمی و آن هيئت در گذر زمان از یک خیریه کوچک به خیریه‌ای بزرگ و مردمی و هيئتى سرشناس تبدیل گشت







عکس‌ها تماماً از این مسجد است در اعیاد شعبانیه






خدایا! تو در هر غم و اندوهی پناهگاه من و در هر سختی و شدتی مایه امید من هستی پروردگارا! مرا نعمت دادی، ولی مرا شاکر نیافتی، و آزمایشم کردی، پس بردبارم ندیدی، پس با ترک شکر، نعمت را از من سلب نکردی و با نبود بردباری، بر شدت گرفتاری نیفزودی و در هر حادثه‌ای که برایم اتفاق می افتد، سلاح و تکیه گاه منی، آن گاه که غمهایی کمرشکن بر من فرو ریخته است که دلها در برابرش آب می شوند، و راه هر چاره در مقابلش مسدود می گردد و در آنها دوستان از من دوری می جویند و دشمنان زبان به شماتت می گشایند ، در چنین لحظاتی آنها را به سوی تو آورده، تنها به تو شکایت می کنم
...