Sunday 5 July 2009

كوزه اعجاز

هو المتین
اگر دريا نمي‌گنجد به كوزه با چه اعجازي 
ميان چفيه پيچيدند جسم پهلوان‌ها را

به ما گفتند يوسف‌ها به كنعان باز مي‌گردند
ندانستيم با تابوت مي‌آرند آنها را 



ميلاد عرفاني‌نژاد


کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم ، بال و پری بازم بود

یاد آن روز که از همّت بیدار جنون

زین قفس تا سر کویت ، پر پروازم بود

 دیگر اکنون چه کنم ، زمزمه در پرده ی عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هم آوازم بود
...
...
...
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مددِ طبع سخن سازم بود

" اشک زبان بسته " از : " محمّدرضا شفیعی کدکنی "