هو المتین
اگر دريا نميگنجد به كوزه با چه اعجازي
ميان چفيه پيچيدند جسم پهلوانها را
به ما گفتند يوسفها به كنعان باز ميگردند
ندانستيم با تابوت ميآرند آنها را
ميلاد عرفانينژاد
به ما گفتند يوسفها به كنعان باز ميگردند
ندانستيم با تابوت ميآرند آنها را
ميلاد عرفانينژاد
کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم ، بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همّت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت ، پر پروازم بود
دیگر اکنون چه کنم ، زمزمه در پرده ی عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هم آوازم بود
...
...
...
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مددِ طبع سخن سازم بود
" اشک زبان بسته " از : " محمّدرضا شفیعی کدکنی "
تا به سوی تو پرم ، بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همّت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت ، پر پروازم بود
دیگر اکنون چه کنم ، زمزمه در پرده ی عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هم آوازم بود
...
...
...
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مددِ طبع سخن سازم بود
" اشک زبان بسته " از : " محمّدرضا شفیعی کدکنی "