Showing posts with label گمشده. Show all posts
Showing posts with label گمشده. Show all posts

Wednesday, 10 February 2010

آسمان جنوب

آن انتظارهاي مکرر تمـــــــام شد

شام هجـــــران مي‌دهد بـــــــوي نسيم صبح وصــــل
اين نسيم است از کدامين سو و اين بو، بوي کيست


احساسی‌ که در جنوب دارم، قابل توصیف نیست. احساسیست که برای درکش حس لازم است و در قالب کلمات گنجیده نمی‌شود. محرومیت جنوب غریبانه ست و هرچقدر دستت را برای مساعدت و آبادی دراز تر کنی‌، از آن دورتر و دورتر میشوی. اما لبخند گرم و نیکو سرشتی مردم این خطه، شعله امید را در دلت روشن می‌کند و به فردا و آینده امیدوار میشوی و تمام خستگی تنت گرفته میشود

هنگامی که در تخت جمشید راه میروی، احساس میکنی‌ که به عمق تاریخ قدم گذاشته ای. فخر و شکوه و آتش و جنگ و ویرانی و هراس و شجاعت و هوشیاری، در جلوی چشمانت به رقص در می‌‌آیند. به جنوب که میروی حماسه رشادتهای معاصر و عمق عشق و جوانمردی و ایثار و از خودگذشتگی‌ها در جلوی چشمانت پر نور جلوه میکنند

ندیدم آیینه ای چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند غرق پاکی ها


و آن هنگام که گمشده‌ای داری ، دیگر این حس و شور را وصفی نیست. وقتی‌ سر مزارش میروی و خاک از قاب عکس و سنگش میشویی میدانی‌ که او آنجا نیست. حضورش را حس نمیکنی‌. دست بر گردن آویزی که او برای آخرین بار به تو یادگار داد می‌کشی، و آن هنگام است که واقعيت را آنچنان محكم بر ذهن و جانت فرود می‌ آورد كه ناگهان احساس مي كني زير آوار مانده اي و مطمئن میشوی که او اینجا نیارمیده است. اما هنگامی که به جنوب قدم میگذاری عطر وجودش را چون پیراهن یوسف استشمام میکنی‌ و به هر سو مینگری حضورش را از عمق جان احساس میکنی‌. این معجزه آن خاک است





خدایا مخواه که زمینگیر شوم و نتوانم در آسمان اوج بگیرم و بال پروازی دیگر به سویت نباشد

...