Thursday 28 January 2010

هنرمند



فكر كنم دو سال پيش بود كه فيلمى مستند ديدم از يك خانم ايرانى مقيم اروپا كه به دنبال سوژه با دوربين به ايران آمده بود و توانست بعد از مدتى جستجو سوژه خود را پيدا كند. دو خانم معتاد را پيدا كرد كه هر كدام به نوعى زندگى سختى را بدون كمك از هيچ كس، سپرى ميكردند. آنقدر تنگدست بودند و آلوده اعتياد كه يكى از آنها نوزادش را براى تهيه پول مواد، فروخته بود و ديگرى كه جوانتر بود و همسرش در زندان، خود فروشى ميكرد. دخترك دو ساله او ساعتها از گرسنگى گريه ميكرد ولى مادرش آنقدر مواد مصرف ميكرد كه به هوش نبود...در حين فيلم ديدن مرتب منتظر بودم كه اين خانم فيلم ساز به نوعى به اينها كمك كند، و لا اقل اين كودك معصوم را در آغوش بگيرد، اما اين خانم فيلمساز بعد از فيلمبردارى از همه زواياى تاريك زندگى اين زنان، به كشور اروپايى خود برگشت، فيلمش برنده كلى جايزه شد و بعد از يك سال اگر اشتباه نكنم برگشت ايران، تا ببيند به سر اين دو خانم چه آمده، و بعد از جستجوى زياد يكى از آنها را پيدا كرد، او ديگر معتاد نبود و شديدا پشيمان از فروش نوزادش، اما آن خانم ديگر بيشتر آلوده اعتياد شده بود و هيچ كس ديگر از او خبرى نداشت.... پيش خودم گفتم شايد اين خانم به هيچ وجه نميتوانسته به اين خانم هايى كه باعث اينهمه شهرت و جايزه برايش شدند كمكى كند، ايرانى، شرافتمند است و با اخلاق... مگر ميشود ايرانى، هموطن خودش را به اين اوضاع و احوال ببيند و كارى برايش نكند؟! ... گذشت، اما هميشه چهره كودك گريان در جلوى چشمانم بود تا اينكه بالاخره پس از يك تحقيق مختصر به خيريه ها و مراكز كمك به هموطنانى كه در دام اين بلاى خانمان سوز گرفتارند، آشنا شدم.... و ديدم كه براحتى ميتوان لبخند بر صورت اين طفلان معصوم، و خانواده هاى آنان نشاند... يك نفر نميتواند، همه كارى انجام دهد، اما ميتواند كارى حتى كوچك را انجام دهد. شايد قادر به انجام كارهاى بزرگ نباشيم اما ميشود كارهاى كوچك را با عشق انجام داد

...