Tuesday 26 January 2010

دکتر مصدق و استعمارگر پیر

وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو

وطنم درودی از من به تو به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت

ایران من ،ای مهر تو برجان من


فرمانروايان ، ميهمانان تاريخ و فرهنگ‌آفرينان ميزبانان تاريخند. دولتمردان در هر جای جهان البته می‌آيند و می‌روند. امّا فرهنگ‌آفرينان يعنی فرمانروايان جان و خرد و انديشه و عاطفه‌ی مردمان ، ماندگارانند. ميزبانان تاريخند. مصدّق از ميزبانان تاريخ است


دکتر مصدق مدت مدیدی از دوران انزوای سیاسی خود را در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی در روستای احمدآباد گذراند. پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز پس از ۳ سال زندان در زندان لشگر ۲ زرهی ارتش، به احمدآباد تبعید شد و تا آخر عمر در حالت تبعید در آنجا بود

مصدق در این باره می‌گوید: دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت به جای این‌که آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عده‌ای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمی‌دهند بدون اسکورت به خارج  قلعه  بروم در این قلعه مانده‌ام و با این وضعیت می‌سازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم



اي مردم آزاده! كجاييد؟ كجاييد؟
آزادگي افسرد بياييد بياييد

در قصه و تاريخ چو آزاده بخوانيد
مقصود از آزاده شماييد شماييد

بي‌شبه شما روشني چشم جهانيد
در چشمه‌ي خورشيد شما نور و ضياييد

با چاره‌گري و خرد خويش به هر درد
بر مشرق رنجور دواييد دواييد

بسيار مفاخر پدرانتان و شما راست
كوشيد كه يك لخت بر آن‌ها بفزاييد

بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت
كاندر كفتان هست از آن سر مگراييد

گيريد همه از دل و جان راه مصدق
زين ره درآييد اگر مرد خداييد

علي‌اكبر دهخدا


می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و هیات نمایندگی انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خودش بنشیند اما پیرمرد اصلاً نگاهشان هم نمی کرد. جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای انگلستان نشسته اید و جای شما آن جاست


کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد که مصدق بالاخره به حرف آمد و گفت:خیال می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی انگلیس کدام است؟ نه آقای رییس، خوب می دانیم جایمان کجاست اما راستش را بخواهید چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستن برای خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای ایشان نشستن یعنی چه. او اضافه کرد که سال های سال است که دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست

با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفت و در نهایت هم انگلستان محکوم شد