Tuesday, 26 April 2011
Monday, 25 April 2011
هر آینهای که غیر حسن تو بود خواند خردش سراب صحرای فریب
گر بر در دیر مینشانی ما را ... گر در ره کعبه میدوانی ما را
...
اینها همگی لازمهی هستی ماست ... خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
***
روزی به ابوسعید ابوالخیر گفتند: فلان کس بر روی آب میرود!گفت: سهل است! وزغی و صعوهای (پرنده کوچک آوازخوان) نیز به روی آب میرود. گفتند که فلان کس در هوا میپرد! گفت: زغنی (نوعی پرنده از راستهٔ بازها) و مگسی در هوا بپرد.
گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست
...
مرد آن بود که در میان خلق بنشیند
و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند
و با خلق در آمیزد
و یک لحظه از خدای غافل نباشد
***
آنروز که آتش محبت افروخت ... عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
...
از جانب دوست سرزد این سوز و گداز ... تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
...
ابوسعید ابوالخیر
Sunday, 24 April 2011
که حیف است از خدا چیزی تمنا جز خدا کردن
پروردگارا؛
در مظلومیت دین تو این بس، که اغلب مدافعانش یا جاهلان متعصب اند
...
یا عالمان ریاکار، یا منفعت جویان غدّار
...
و چه کم اند در این میانه، آنان که دین را برای تو می خواهند نه برای خود
...
دینت را آن چنان که هست، به ما بیاموز
...
و به ما بیاموز که خود را خادم دینت بدانیم
...
و نه دینت را خادم خود
و نه دینت را خادم خود
...
سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لل و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
Thursday, 21 April 2011
... تشنه بسوی آب و خود تشنه ی تشنه است آب
این همه لطف خواجه با بندگی مجاز ماست
...
ار به حقیقت آن بود خواجه به ما چه ها کند؟
درد مجازی آن بود چاره ی او دوا کند
...
درد حقیقی آن بود چاره ی او دُعا کند
Wednesday, 20 April 2011
Friday, 8 April 2011
حکایت دل
که مثل هر سال بود
...
سیاهی از تیرگی
دل من
است
...
می دانم
...
می دانم
... ... ... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ...
... ... ... ...
... ... ...
... ...
...
همانان كه صبر نمودند و بر پروردگارشان توكل مىكنند
آیه ۴۲ سوره نحل
... ... ... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ... ...
... ... ... ... ...
... ... ... ...
... ... ...
... ...
...
همانان كه صبر نمودند و بر پروردگارشان توكل مىكنند
آیه ۴۲ سوره نحل
...
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک
چرا باید به دور تو بگردم
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک
چرا باید به دور تو بگردم
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم
Subscribe to:
Posts (Atom)