چیست آن در لب شیرین ِ تو؟ جان ای ساقی
بستان جانم و آنم بچشان ای ساقی
باده پیش آر که در پای تو در خواهم باخت
حاصل ِ کارگه کون و مکان ای ساقی
درد ِ هجران ِ عزیزان به جهان چند کشیم
همه رفتند، خدا را تو بمان ای ساقی
تا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بود
سرنوشتی ز خط جام بخوان ای ساقی
دور ِ کجدار و مریز است و دلم می لرزد
چون توان زیست چنین دل نگران ای ساقی
نه دلی ماند و نه دینی ز پی ِ غارت عشق
آه از این فتنه که برخاست،امان ای ساقی
رستمی بر سر سهرابِ یلی می گرید
نوشداروی امیدی برسان ای ساقی
چشم مستت چه طلب می کند از سایه؟ بگو
به فدای لب شیرین تو جان ای ساقی
غزل زیبایی از هوشنگ ابتهاج
آدمهای ساده را دوست دارم.همانان که بدی هیچکس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند...آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است
آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب " آدم " می دهند!...ه