Wednesday, 27 February 2008

غروب دلتنگي



دلم گرفته از اين روزها، دلم تنگ است

ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است

مرا گشايش چندين دريچه کافي نيست

هزار عرصه براي پريدنم تنگ است

چگونه سر کند اينجا ترانه خود را

دلي که با تپش عشق او هماهنگ است

هزار چشمه فرياد در دلم جوشيد

چگونه راه بجويد که روبرو سنگ است

خورشيد در پس کوههاي ستبر عزم رفتن دارد و من در غروب دلتنگي

دست پريشان دل را فشرده ام و سر بر شانه آشفتگي به دنبال زانوي محرمي مي گردم



نخلستان بني نجار کجاست ؟

حلقوم چاههاي آشنايش کو ؟


بهانه اي در حلقومم گره خورده است

بهانه اي که هجم هجومش تکلف کلامم را از هم پاشيده است

نیایش



ای يگانه! ای بی همتا! ای شنونده بر سکوت من! ای آنکه در کائنات بزرگ خود بر انسانی همچون من دستور سجده داده ای! ای خدا! ای خدای مهربانی! ای خدای خوبی! ای خدای ارزن و گندم! ای دهنده نعمت آب! ای نقاش جهان و فلک! ای زنده کننده جان و روح بيمار من! ای خالق عقل و کمال! ای خدای بزرگ! ای رحمان! ای رحيم! تو را قسم به شب پر ستاره، تو را قسم به دل پاره پاره، تو را قسم به شهاب گريزان، تو را قسم به لحظه های برگ ريزان، تو را قسم به نگاه معصوم کودک، تو را قسم به شکوه باز شدن غنچه های پر اميد، تو را قسم به اشک توبه، تو را قسم به ستاره های دل انگیز، تو را قسم به دعای مادر! چنان ذکرت را بر زبانم جاری کن که حتی در بستر بيماری و در زمان گفتن هر آنچه که نمی دانم، فقط نام تو بر زبانم باشد بگذار چنان در روح و افکارم رخنه کنی که هيچ تارو پودی از من بدون تو شکوفا نگردد. چنان در درون روحم باش تا هر گام و حرکتی از من بوی خدا بدهد

Sunday, 24 February 2008

خداهست

آسمان رابنگر

که هنوزبعد صد شب وروز

مثل آن روزنخست گرم وآبی وپرازمهربه مامی خندد

یازمینی راکه دلش ازسردی شبهای خزان نه شکست ونه گرفت

بلکه ازعاطفه سرشارترست

تابگوید که هنوز

پرامنیت احساس خداست

دوست من! دل به غم دادن وازیاس سخنها گفتن

کارآنها نیست که خدارادارند

بانگاهت به خدا چترشادی واکن

وبگوبادل خود که خداهست

خداهست

اوهمانیست که درتارترین لحظه ی شب

راه نورانی امید

نشانت داده

اوهمانیست که هرلحظه دلش می خواهد

همه ی زندگیت غرق امید شود

پشت هرکوه بلند درکنار دل تو

سبزه زاریست پرا زیاد خدا

ودرآن باز کسی می خواند

که خداهست

خداهست



Sunday, 17 February 2008

ميهمانى

با گرسنگى و تشنگى خود در اين ماه،گرسنگى و تشنگىِ روز قيامت را ياد کنيد؛
به بزرگان خود احترام،و بر کوچک‏هايتان ترحّم،و به بستگانتان نيکى کنيد.زبانتان را نگه داريد؛
به يتيمان مردم، محبّت کنيد تا بر يتيمان شما محبّت ورزند


Friday, 15 February 2008

هبوط



خدا، انسان، عشق: اين است "امانتي" که بر دوش آدم سنگيني مي کند


و اين است آن "پيماني"که در نخستين بامداد خلقت با خدا بستيم


و "خلافت" او را در کوير زمين تعهد کرديم


ما براي همين "هبوط" کرديم


و اين چنين است که بسوي او باز مي گرديم

...

عشق است و آتش و خون داغ است و درد دوری

با دوست عشق زیباست

با یار بی قراری

از دوست درد ماند و از یار یادگاری


Monday, 11 February 2008

خان زند


هر جمعيت لايق حاکمي است که بر او حکومت دارد



مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند... سربازان مانع ورودش مي شوند ..... خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و مي پرسد: ماجرا چيست؟


پس از گزارش سربازان به خان ؛ وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند



مرد به حضور خان زند مي رسد و کریم خان از وي مي پرسد : چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني؟


مرد با درشتي مي گويد: دزد ، همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم


خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟

مرد مي گويد من خوابيده بودم!!!خان مي گويد خب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟



مرد در اين لحظه آن چنان پاسخي مي دهد كه استدلالش در تاريخ ماندگار مي شود

و سرمشق آزادي خواهان مي شود

...

مرد مي گويد : من خوابيده بودم ، چون فكر مي كردم تو بيداري...! خان بزرگ زند



لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد : اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم


Thursday, 7 February 2008

ستمگر نیز روزی کشته‌ی تیغ ستم گردد



تو خواهی نیک و خواهی بدکن امروز ای پسر کاینجا

عمل گر بد بود ور نیک بر عامل رقم گردد



مبین کز ظلم جباری، کم‌آزاری ستم بیند

ستمگر نیز روزی کشته‌ی تیغ ستم گردد

...

به اندیشیدن خطر مکن

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آنکه بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

...

Friday, 1 February 2008

عشق آمد


عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست





وصیت نامه مولانا

شما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان

و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن

و کناره گرفتن از جرم و جريت­ها

و مواظبت بر روزه و نماز برپا داشتن

و فرونهادن هواهاي شيطاني و خواهش­هاي نفساني

و شکيبايي بردرشتي مردمان

و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان

و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران

همانا بهترين مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد

و بهترين گفتار کوتاه و گزيده است

و ستايش از آن خداوند يگانه است