چون فتد گیسوی مشکین تو در دست نسیم ... عالمی را پر کند از نکهت آن خوشبو شمیم
ریزد از لعل لعبت جای سخن در یتیم ... زنده گردد از دم جان بخش تو عظم رمیم
جسم عالم را دهد لعل روان بخش تو جان
. . . ❀•.¸¸.❀ . . .
نازنینا، تا تو کردی جامعه ی خضرا بتن ... زرد شد از شرم رخسار تو خضرا ی چمن
از گًل روی تو باشد رنگ و بوی نسترن ... از تو دارد در گلستان اين لطافت یاسمن
سوسن آزاده گوید وصف تو با ده زبان
. . . ❀•.¸¸.❀ . . .
این همه حسن و ملاحت از کجا آورده ای؟ ...از کجا این خوبی و لطف و صفا آورده ای؟
گوئيا بوئى زكوى مجتبى آورده اى ... نكهتى از درگه آن مقتدا آورده اى
خاك درگهش فروغ ديده كروبيان
. . . ❀•.¸¸.❀ . . .
ای سیه چشمی که مهرت با دلم پیوسته است ... تیر مژگان تو جانا، در دلم بنشسته است
هر که چون «نرگس» رشته ی جان به مویت بسته است ... از دو عالم، رشته مهر و وفا بگسسته است
چون بود مهر تو ای مه روشنی بخش روان
. . . ❀•.¸¸.❀ . . .
فلاور
رمضان - مرداد 91