Wednesday, 31 August 2011

در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب، دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

 هو المتین


هان، ای يتيم خُرد!

ای کودک غريب!

لبخند عيد بر من غمگين حرام باد-

گر بی‌غم تو بر لب سردم نشسته است.

هان، ای سپيد مویِ تهی‌دستِ بی‌نصيب!

...
ای کهنه‌جامگان!

عريان‌تنان شهر!

عيش‌ام شکسته باد اگر با چنين غمی-

لبخند عيد بر لب من نقش بسته است ...

«مهدی سهیلی»