چراغي را که ايزد بر فروزد
هر آن کس پف کند ريشش بسوزد
شيخ ابوسعيد ابوالخير از عرفاي بزرگ قرن پنجم است.شيخ ابو سعيد در مجالس وعظ و خطابه هميشه اشعار فارسي
مي خواند و مي توان گفت اولين سخنگويي است که افکار عارفانه را با شعر بيان مي کرده است... ملاقات او با دانشمند نامي شرق ابوعلي سينا سه شبانه روز در خلوت به طول انجاميد.پس از ملاقات مريدان ابوسعيد پرسيدند بوعلي را چگونه ديدي. گفت هر چه من مي بينم او مي داند. از بوعلي پرسيدند ابوسعيد را چه سان يافتي گفت: هر چه من مي دانم او مي بيند. در زمان ابوسعيد شهر نيشابور محتسبي داشت که با
ابو سعيد بسيار بد و منکر افکار او بود و هميشه منتظر فرصتي مي گشت تا او را آزار د هد...يکبار که براي شيخ ابوسعيد هداياي زيادي آورده بودند ازآنجا که رسم مردان خدا نيست چيزي را براي خود بخواهند و پس انداز کنند به پيشکارش حسن مودت دستور داد صوفيان و فقرا و اهل محل را براي صرف ناهار در خانقاه دعوت کند.در خانقاه شمعها روشن کند و عود بسوزاند. محتسب فرصت را غنيمت شمرده وارد خانقاه شد و ابو سعيد را مورد خطاب قرار داده که اين کارهاي خلاف براي چيست؟
ابوسعيد پرسيد چه خلافي؟ محتسب در جواب مي گويد مگر نميداني در روز روشن شمع افروختن اسراف است واسراف نيز حرام،ابوسعيد پاسخ مي دهد نه من نمي دانستم حال تو
مي گويي خودت برو خاموش کن. محتسب جلو مي رود اولين را پف مي کند. آتش در ريش بلند و لباسش مي گيرد و مي سوزد. با زحمت فراوان محتسب را از آتش نجات مي دهند. شيخ ابوسعيد روي به او مي کند و چنين بيان مي دارد.هر آن شمعي که ايزد برفروزد
کسي کش پف کند ريشش بسوزد
و به روايت ديگر
چراغي را که ايزد بفروزد
هر آن کس پف کند ريشش بسوزد
و اين شعر از آن تاريخ يعني نهصد سال پيش به صورت
ضرب المثل در آمد و مورد استفاده قرار گرفت و شعراي ديگر نيز به اين گونه شعر گفته اند مانند مولوي که مي گويد:
هرکه بر شمع خدا آرد پفو
شمع کي ميرد بسوزد پوز او