Monday, 10 November 2008

از عرش تا زمين



خدا عشق است . خدا حقيقت است. خدا زيبايي است
خدا خوبي است

عشق را بجوی ، وجودت را یکی کن و قلبت را « به رویایی سپار » که دو بال پرواز برای ورود به دنیای نیلگون و بیکران ِ احساسات انسانی باشد


روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست

وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست



بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت

امروز همه عرش زمین زیر پر ماست



بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز

می بینم اگر ذره ای اندر ته دریاست



گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد

جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست



بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید

بنگر که ز چرخ جفا پیشه چه برخاست



ناگه ز کمین گاه یکی سخت کمانی

تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست



بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز

وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست



بر خاک بیافتاد و بغلتید چو ماهی

آنگاه پر خویش گشود از چپ از راست



گفتا عجب است این که ز چوبی و ز آهن

این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست



بر تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

...