Thursday 3 January 2008

نان و پنير و گردو


يكى از يادگاريهاى دوران دانشجويى و غربت، نان بود! حسابى هوس نان تازه و بوى نان تازه كرده بوديم و هر نانى ميخرديم بى بو و بى مزه تر از قبلى! بجاى حسرت خوردن آستين بالا زديم و حاصلش نان خوشمزه و تازه و خوش بوى ايرانى بود. كم كم نان جو و سبوس دار هم درست كرديم و هنوز به عادت گذشته روز هاى تعطيل نان تازه درست مى كنيم. غذاى سحر منهم رسما از همين نان و پنير و گردوست

اما در پخت این نان همه فکرم به این بود
که کسی‌ را گفتند: چگونه اي؟
گـفـت: نان خداي مي خورم، و
فرمان شيطان مي برم
...