Tuesday, 5 October 2010

صورت سنت رفت و صورت تجدد آمد، اما آه از سيرتهاي هنوز منجمد


در نگاه این آخرین های به ظاهر سنت

چه حرف ها که خوانده نمی شود

...صورت های قجری نمادی شده اند از قرن ها، سنت ایرانی

...کسی چه می دانست

چگونه خواهند رفت

و چگونه فقط صورت ها عوض شد

به ظاهر

صورت سنت رفت و به ظاهرصورت تجدد آمد

... آه از سیرتهاي هنوز منجمدمان
.
.
.
 که بوی کنهگی آن

از میان رنگ های قهوه ای و سرخ به هوا برآمده
.
.
.
آه از ما که اسير واژه هاييم

نه سنت نيکو بد است و نه تجدد تحکيم نشده

اما اي کاش آنان که جاي سنت را با تجدد تعويض کردند

انسانيت را جايگزين ميکردند
...




نکوکار مردم نباشد بدش
نورزد کسی بد که نیک افتدش

شر انگیز هم در سر شر رود
چو کژدم که با خانه کمتر رود

اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین جوهر و سنگ خارا یکی است

غلط گفتم ای یار شایسته خوی
که نفع است در آهن و سنگ و روی

چنین آدمی مرده به ننگ را
که بروی فضیلت بود سنگ را

نه هر آدمی زاده از دد به است
که دد ز آدمی زاده‌ی بد به است

به است از دد انسان صاحب خرد
نه انسان که در مردم افتد چو دد

چو انسان نداند بجز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب؟

سوار نگون بخت بی راه رو
پیاده برد زو به رفتن گرو

کسی دانه‌ی نیکمردی نکاشت
کز او خرمن کام دل برنداشت

نه هرگز شنیدیم در عمر خویش
که بدمرد را نیکی آمد به پیش
سعدی