Saturday, 25 April 2009

نگرشي تازه



دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند.مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند. کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد


خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان




دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده...“ دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم منو بده....“ و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟
...

Thursday, 23 April 2009

شور اهورایی



هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

...


Wednesday, 22 April 2009

ایمان

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
حافظ



غافل بدم از آن که تو مجموع هستیی
مشغول بود فکر به ایمان و کافری

ایمان و کفر و شبهه و تعطیل عکس توست
هم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری
مولوی

...

Tuesday, 21 April 2009

دنيا مدرسه ماست

دنيا مدرسه ماست. دانش اگر با تجربه همراه نشود كالايي كم ارزش است. تجربه همان چيزي است كه باعث مي شود شخص اشتباه جديدي را به جاي اشتباه قبلي مرتكب نشود.زندگي هنر نقاشي كردن بدون پاك كن است. و جاده منتهي به عقل و دانايي؟ خوب اين جاده هموار است و توضيح آن ساده: اشتباه و اشتباه و دوباره اشتباه - اما كمتر و كمتر و كمتر مي شود


اگر مي خواهيد دموكراسي را بفهميد وقت كمتري را در كتابخانه با افلاطون بگذرانيد و وقت بيشتري را با مردم در اتوبوس بگذرانيد
سيمون استرانسكي

Tuesday, 14 April 2009

خاشاک عاطفه


آنکه چشم تو دید، جسمی بود

وآنکه گوشت شنید، اسمی بود

خویشتن را بلند ارزش ساز

اکتساب کمال ورزش ساز



خدايا؛ آنچنان غريق درياي غربتمان نکن

که به هر خاشاک عاطفه اي دست دراز کنيم

...

Friday, 10 April 2009

آزار

سعدی علیه الرحمه در گلستان آورده است


یكی از ملوكان بی انصاف، پارسايى را پرسید: از عبادت‌ها كدام فاضل‌تر؟

گفت: تو را خواب نیمروز، تا در آن یك نفس خلق را نیازاری




ظـــالمی را خفتــــه دیــدم نیمــه روز گفتم این فتنه است، خوابش برده به

و آن كه خوابش بهتر از بیداری است آن چنـــان بـــد زنــــدگــانی مـــرده بــه