Wednesday, 25 March 2009

اشک



چه زباني صادقتر و زلالتر و بي رياتر از

زباني که کلماتش نه لفظ است و نه خط :اشک است

و هر عبارتش نامه اي. ضجه ي دردي

فرياد عاشقانه شوقي مگر نه اشک زيباترين شعر و بي رياترين عشق

و گدازترين ايمان و داغترين اشتياق و تب دارترين احساس

و خالصانه ترين گفتن و لطيف ترين دوست داشتن است

که همه در کوره ي يک دل

بهم اميخته و ذوب شده اند و قطره اي گرم شده اند
نامش اشک

اشک که مي بارد وناله که بر مي ايد و گريه که اندک اندک در دل مي رود

و ناگهان در گلو مي گيرد و راه نفس را مي بندد

و بناچار منفجر مي شود اين زبان صادق و طبيعي شوق

واندوه و درد و عشق يک انسان است
...