چه زباني صادقتر و زلالتر و بي رياتر از
زباني که کلماتش نه لفظ است و نه خط :اشک است
و هر عبارتش نامه اي. ضجه ي دردي
فرياد عاشقانه شوقي مگر نه اشک زيباترين شعر و بي رياترين عشق
و گدازترين ايمان و داغترين اشتياق و تب دارترين احساس
و خالصانه ترين گفتن و لطيف ترين دوست داشتن است
که همه در کوره ي يک دل
بهم اميخته و ذوب شده اند و قطره اي گرم شده اند
نامش اشک
اشک که مي بارد وناله که بر مي ايد و گريه که اندک اندک در دل مي رود
و ناگهان در گلو مي گيرد و راه نفس را مي بندد
و بناچار منفجر مي شود اين زبان صادق و طبيعي شوق
واندوه و درد و عشق يک انسان است
...