Sunday 28 February 2010

افسانه‌ی جوانمردان

ناجوانمردی بسیار بود، چون نبود
خاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب



معنی جود چیست؟ بخشیدن! - عادت برق چیست؟ رخشیدن

گرچه یک مرد در زمانه نماند، وز جوانمرد جز فسانه نماند

تا بود دور گنبد گردان، ما و افسانه‌ی جوانمردان

رفت حاتم ازین نشیمن خاک، ماند نامش کتابه‌ی افلاک


جوانمرد و خوش خوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش

نیامد کس اندر جهان کو بماند
مگر آن کز او نام نیکو بماند

نمرد آن که ماند پس از وی بجای
پل و خانی و خان و مهمان سرای

هر آن کو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیاورد بار

Iran > Mount of Sun > کتل خورشید



غار كتله خور در استان زنجان، در نزديكي شهر كوچك گرماب واقع است. غار كتله خور، غاري است آهکي که در برخي نقاط آن گل رس و خاک‌هاي حاوي اکسيد آهن قابل مشاهده اس.اين غار از نظر قدمت با غار عليصدر همدان برابري مي‌کند با اين تفاوت اين غار تقريبا خشک است. یک نکته جالب توجه در رابطه با غار کتله‌خور اینست که شواهد و بررسی‌های انجام شده مؤید این موضوع است که این غار در نهایت به غار علیصدر در همدان متصل می‌شود. همچنین یکی دیگر از عجایب و زیبایی‌های این غار تعدد طبقات آن است که اینگونه غارها در جهان بسیار کم‌نظیر هستند. گمان می‌رود که این غار دارای ۷ طبقه باشد که البته تاکنون تنها ۳ طبقة آن کشف شده‌ است



این غار در مراحل اولیة تشکیل خود غاری آبی بوده‌است که دراثر انحلال آبی گاهی اوقات توده‌های عظیمی از سنگها از تودة اصلی جدا شده‌اند. تشکیل طبقات متعدد این غار باعث شده‌است که آب به طبقات زیرین نفوذ کرده و عملاً غار تبدیل به غاری خشکی گردد.از دیگر ویژگیهای بارز این غار می‌توان وجود قندیلهای زیبا و شفاف آهکی و استالاکتیت‌های گُل‌کلمی را نام برد


غار کتله‌خور، که در گویش محلی، مردم منطقه به آن کتل کوتول می‌گویند، غاری است خشکی -آبی، واقع در استان زنجان و در ۸۰ کیلومتری جنوب خدابنده و ۱۷۳ کیلومتری شمال همدان و ۴۱۰ کیلومتری تهران و ۵ کیلومتری شهر کوچک گرماب واقع است. در بعضی ازمناطق غربی ایران به کوههای کم ارتفاع کتل می‌گویند و احتمالاً وجه تسمیه غار نیز به همین علت باشد که غار در یکی از این کوهها قرارگرفته‌است و خورشید از پشت آن طلوع می‌کند و بجای کتل خورشید به آن کتل‌خور گویند



در سال ۱۳۶۵ گروهی مجهز از غارنوردان زبده همدان بازدید مفصلی از غار انجام دادند و توانستند شکل‌گیری این غار را به دوران ژوراسیک مربوط دارند یعنی بیش از ۱۲۰ میلیون سال قبل

وجود چشمه‌های آب بسیار زلال در اطراف این غار و حفره‌های متعدد طبیعی هم از ویژگیهای منحصر به فرد این غار است



غارکتله‌خور از لحاظ کیفیت بلورها و قندیلها، زیبایی و تعدد طبقات اولین غار آهکی جهان شناخته شده‌است که توسط سرمایه‌گذاری بخش خصوصی و هزینة شخصی به نام مهندس عالی که مهندس عمران فرمانداری زنجان بودند در طول پنج سال آمادة بهره‌برداری گشت. از بهره‌برداری اولیة این غار چیزی حدود ۱۵ سال می‌گذرد که البته هنوز هم کاوش و فعالیت برای آماده‌سازی سایر قسمت‌های غار برای بازدید ادامه دارد

غار کتله‌خور، غاری است آهکی که در برخی نقاط آن گل‌رس و خاکهای حاوی اکسیدآهن قابل مشاهده‌است. این غار از نظر سنی تقریباً هم‌سن غار علیصدر همدان است البته این دو غار از دو جهت با هم تفاوت دارند. یکی اینکه غار علیصدر همدان غاریست کاملاً آبی اما غار کتله‌خور زنجان غاری است تقریباً خشکی. دوم اینکه آهکهای غار کتله‌خور نسبت به آهکهای غار علیصدر بسیار خالص‌تر هستند که این خود عاملی است جهت زیباترشدن غار، چراکه خالص بودن آهکها موجب شفافیت آنها و در نتیجه عبور نور از قندیل‌ها می‌شود






Katale khor (Persian: کتله‌خور,Azerbaijani: كتل كوتول) is a cave located in Zanjan Province, Iran. It's situated at 120 km south of Zanjan city and 410 km away from Tehran. The name, Katale khor, means "mount of Sun". Geological studies in 1984 showed that the cave formation dates back to the Jurassic period. It is believed that the cave joins to Ali Sadr Cave in Hamadan province.

This cave was discovered about 90 years ago but it was registered by Ahmad Jamali









Thursday 25 February 2010

كه را فريب ميدهى؟

همه رنگ حیله بینم پس پرده‌ی فریبت
برو ای دو رو که هستی ز گل دور و دوروتر


هر كس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به كسی بزند

بیشترین زیان را خود ازآن خواهد دید

چرا كه هركس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است


دنیای فریب دنیای زشتی ست که در آن قلبهای بسیار میشکند وفریبکار اگرچه شاید به شیادی وفریب چیزی به کف میآورد اما بسیار چیزها را در وجود خویش از دست میدهد وهمچنین درنگاه عالمی که روزی دریابند که او انسانی فریبکار وروبه صفت است و درنهایت همه ی آنچه را که بدست آورده نیز به خواری زکف میدهد این قانون زندگیست



خدایا! اندیشه واحساس مرا در سطحی پائین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم، چه، دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا کوچکواری گول زن

از ما بهر حدیث به آزار چون کشد
ما مردمان بی دل و بی مکر و ساده‌ایم

خصمان ما اگر در خوبی ببسته‌اند
ما در وفاش چندین درها گشاده‌ایم

گر بد کنند با ما ما نیکویی کنیم
زیرا که پاک نسبت و آزاده زاده‌ایم


خدایا! بر اراده، دانش،عصیان، بی نیازی، حیرت، لطافت روح وشهامتم بیفزای


هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد
پیش بازی‌های مکار قضا
...

Sunday 21 February 2010

بنام دوست



بنام حاضرى که پنهانى ندارد، نزدیکى که دور نشود، جلوتر از هر قدیمى، بنام هم او كه مهرپیشه است، بنام صاحب هر نیکى، بنام بهترین یاران، یاور هر بى یاور، بهترین حاکمان، پادشاهى که سلطنتش زوال ندارد، بنام رهاننده اسیران، غمزداى هر غمزده، دلگشاى هر اندوهگین، پناه هر آواره، همدم هنگام ترس و وحشت، رفیق در غربت، پشتيبان هر بى پشتيبان، رحمت بخش هر رحمت خواه، ماندگارى که نیستى ندارد، دانایى که نادانى ندارد،

عیب پوش هر معیوب، نیرومندى که سستى نپذیرد، مهربانتر از هر مهربانى، داناتر از هر دانا، فرزانه تر از هر فرزانه، مالکى که مملوک کسى نیست، آنكه که زنده کند ولى زنده نشده، ببیند ولى دیده نشود، افریند ولى کسى او را نیافریده، نزاید و نه زائیده شده و نیست برایش همتایى، یار دلسوز آن کس که دلسوزى ندارد، رفیق آن کس که رفیق ندارد، فریادرس آن کس که فریادرسى ندارد ، راهنماى آنکه راهنمایى ندارد،مونس آنکس که مونسى ندارد، بنام ايزد يزدان كه معبودى جز او نيست


بنام او كه پدر و مادر را آفريد

بنام او كه مادر را با مهربانى و عشقى بس وصف ناپذير به من بخشيد

و بنام او كه پدر را استاد «راهم» ساخت

خرد برترین هدیه آسمانی



خرد برترین هدیه آسمانی است و چراغى براى پيدا كردن راه، آنوقت كه با اين هديه دريافتم كه خط مستقيم نه تنها در هندسه كه در زندگى هم كوتاهترين راه است، همان چراغى كه فردوسى خردمند در مورد آن ميگويد: چراغ مایه دفع تاریکی است، و بدی، جوهر تاریکی در زندگی آدمی است، که از آن دوری باید جست... آنوقت است كه ديگر اثرى از اين مرزبندى ها و تبعيض هايى كه اسير آنيم، نخواهيم ديد


زنده‌دلان



سلسله موی دوست، حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست



اینجا نماز زنده‌دلان جز نیاز نیست
وآنرا که در نیاز نبینی نماز نیست

مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست
کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست

رهبانت ار بدیر مغان راه می‌دهد
آنجا مقام کن که در کعبه باز نیست

گر زانکه راه سوختگان می‌زنی رواست
چیزی بگو بسوز که حاجت بساز نیست

بازار قتل ما که چو نیکو نظر کنی
صیاد صعوه جز نظر شاهباز نیست

دردیکشان جام فنا را ز بی نیاز
جز نیستی بهیچ عطائی نیاز نیست


عشق مجاز در ره معنی حقیقتست
عشق ار چه پیش اهل حقیقت مجاز نیست

آن یار نازنین اگرت تیغ می‌زند
خواجو متاب روی که حاجت بناز نیست
خواجو

Thursday 18 February 2010

آفتاب



اگر چشمانم را و تمام وجودم را، مالامال از عشق


به اين سرزمين ببخشم، آيا خواهد توانست


آفتابى شود كه دلتنگى را از خاكم بگيرد؟


باشد كه هيچگاه در وحشت تاریکی نباشى


Sunday 14 February 2010

پهلوانان نمى ميرند




بيشتر محبوبيت تختى، از سجاياى اخلاقى، صفتهاى پهلوانى

و منشهاى والاى پهلوانى اوست

در مملكت ما قهرمانان بى شمارند، اما

قهرمانان پهلوان كم شمارند
و از ميان اين كم شماران زنده ياد جهان پهلوان تختى حكايت ديگريست
تختى از فقر برخاست

و با وجود توانمندى با فقيران زيست

و در تنهايى و غربت ترك دنيا كرد
...

کهن دیارم



بدان امید دارم که درهای عشقی‌ از بهشت بر هموطنانم و کهن دیارم باز شود

و اندوه را با شادی

اشک را با لبخند

بیماری را با سلامتی

فقر را با مساعدت

ویرانی را با آبادی

مرگ را با زندگی

کین را با مهر

پلیدی را با نیکی

عشق به خود را با عشق به مردم

تاریکی را با روشنایی

و

تفرقه را با اتحاد

جایگزین کنیم

...



Wednesday 10 February 2010

باورکنيد



بي حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست

باورکنيد که پاسخ آيينه سنگ نيست

سوگند مي خورم به مرام پرندگان

در عرف ما، سزاي پريدن تفنگ نيست

با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما


وقتي بيا که حوصله غنچه تنگ نيست



در کارگاه رنگرزان ديار ما

رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست

از بردگي مقام بلالي گرفته اند


در مکتبي که عزت انسان به رنگ نيست

دارد بهار مي گذرد با شتاب عمر

فکري کنيد که فرصت پلکي درنگ نيست

وقتي عاشقانه بنوشي پياله را

فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست


Flo14wer

آسمان جنوب

آن انتظارهاي مکرر تمـــــــام شد

شام هجـــــران مي‌دهد بـــــــوي نسيم صبح وصــــل
اين نسيم است از کدامين سو و اين بو، بوي کيست


احساسی‌ که در جنوب دارم، قابل توصیف نیست. احساسیست که برای درکش حس لازم است و در قالب کلمات گنجیده نمی‌شود. محرومیت جنوب غریبانه ست و هرچقدر دستت را برای مساعدت و آبادی دراز تر کنی‌، از آن دورتر و دورتر میشوی. اما لبخند گرم و نیکو سرشتی مردم این خطه، شعله امید را در دلت روشن می‌کند و به فردا و آینده امیدوار میشوی و تمام خستگی تنت گرفته میشود

هنگامی که در تخت جمشید راه میروی، احساس میکنی‌ که به عمق تاریخ قدم گذاشته ای. فخر و شکوه و آتش و جنگ و ویرانی و هراس و شجاعت و هوشیاری، در جلوی چشمانت به رقص در می‌‌آیند. به جنوب که میروی حماسه رشادتهای معاصر و عمق عشق و جوانمردی و ایثار و از خودگذشتگی‌ها در جلوی چشمانت پر نور جلوه میکنند

ندیدم آیینه ای چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند غرق پاکی ها


و آن هنگام که گمشده‌ای داری ، دیگر این حس و شور را وصفی نیست. وقتی‌ سر مزارش میروی و خاک از قاب عکس و سنگش میشویی میدانی‌ که او آنجا نیست. حضورش را حس نمیکنی‌. دست بر گردن آویزی که او برای آخرین بار به تو یادگار داد می‌کشی، و آن هنگام است که واقعيت را آنچنان محكم بر ذهن و جانت فرود می‌ آورد كه ناگهان احساس مي كني زير آوار مانده اي و مطمئن میشوی که او اینجا نیارمیده است. اما هنگامی که به جنوب قدم میگذاری عطر وجودش را چون پیراهن یوسف استشمام میکنی‌ و به هر سو مینگری حضورش را از عمق جان احساس میکنی‌. این معجزه آن خاک است





خدایا مخواه که زمینگیر شوم و نتوانم در آسمان اوج بگیرم و بال پروازی دیگر به سویت نباشد

...


Thursday 4 February 2010

سلام به خاک مادری


سرگشته چرا گرد جهان می‌پوئی
...کو از تو برون نیست کرا می‌جویی



كوه با نخستين سنگ‌ها آغاز مي شود و انسان با نخستين درد! سلام به خاک مادری ... مادر شهامت

مادر رشادت و مادر شهادت, مادری که آغوشش اندك جائي براي زيستن
و
اندك جائي براي مردن است! چه نیک آرمیده‌ای ایران من

سلام به شهر آسمان و گریز از شهر دود که با هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم می کند! سلام بر خاک دلیران تنگستان و سربداران و عشقست پیروزی انسان، آن هنگام که به جنگ تقدير مي شتابد

فلاور

...



Tuesday 2 February 2010

ايران و هموطن

ای کاش ماهمانقدر که ایران را دوست داریم یکدیگر را نیز دوست می داشتیم

عشق به وطن و نفرت از هموطن حاصلش ویرانی است

بم و جم و هگمتانه و بیستون از سنگند و به مرور ایام سنگریز می کنند و ناپدید می شوند

اماعشق به همنوع هرگز نمی میرد و بر جریدۀ عالم ثبت می گردد

ودوام و قوام می یابد

عداوت ، بغض و بيزاري زندگى را فلج مى كند; محبت و مهر آنرا رها
عداوت زندگى رامغشوش; محبت آنرا هم آهنگ
كين زندگى را تاريك; مهر آن را درخشان


پاسخ دادن به كين و نفرت و خشونت با كينه ورزى و دشمنى، سر انجامى بجز عداوت و خصومتى چند برابر نخواهد بود
و فقط تاريكى عميق ترى بر شبهاى عارى از ستاره و روشنايى ثمر آن خواهد بود

فقط نور مى تواند بر ظلمت و تاريكى غالب شود


...