Monday 21 September 2009

آغاز ديدار

سلسله موی دوست، حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست

...

پیش عاقل نیاز چیست؟ نماز
نزد عاشق نماز چیست؟ نیاز



نغمه سازی بناله‌ی دلسوز
صبحدم می‌زد این غزل برساز

کای بدل پرده سوز شاهد روز
وی بجان پرده ساز مجلس راز

اگرت بر سرست سایه‌ی مهر
سایه‌ئی بر سر سپهر انداز

تا ترا عاقبت شود محمود
همچو محمود شو غلام ایاز

دل دیوانگی بمهر افروز
سر فرزانگی بعشق افراز

مشو از منعمان جاه اندوز
مشو از مفلسان چاه انداز


یا بیا در غم زمانه بسوز
یا برو با غم زمانه بساز

ترک این راه کن که نبود راست
دل بسوی عراق و رو بحجاز

اگرت ساز نیست سوز کجاست
ورت آواز هست کو آواز

خیز خواجو که مرغ گلشن دل
در سماعست و روح در پرواز

باز کن چشم جان که طائر قدس
نشود صید جز بدیده باز
خواجو

Thursday 17 September 2009

پرستوهاى دلشكسته

ظالم در زمين پايدار نخواهد شد و مرد ظالم را شرارت صيد خواهد كرد تا او را هلاك كند


مقدس، بهترين كلمه است در شرح جان باختگى ها و دلاوريهايى كه بيگانه و غير بيگانه بر عزيزان اين مرز و بوم تحميل كردند. اينكه جنگ در ابتدا بوسيله صدام و سى و دو كشور بر ما تحميل شد و بعد توسط عده اى ديگر ادامه پيدا كرد ، صورت مسئله را براى مردم ما عوض نميكرد. مردم ما مجبور بودند براى جنگى كه خودى و بيگانه دارد بر آنها تحميل ميكند از خاك و زندگى و ناموسشان كه مورد هدف قرار گرفته بود، دفاع كنند. اولين مسئله اى كه با نگاهى گذرى به عاملان و مسببان جنگ مورد توجه هر رنجديده اى از جنگ را جلب ميكند اين است كه در بين اين افراد تقريبا هيچ كدامشان، عزيزى از دست نداده اند


نميدانند هنوز پس از سپرى شدن سالها از پايان جنگ، چه مادران و پدران و فرزندان و خواهران و برادران و همسرانى كه هنوز چشم براه عزيزان از دست رفته خود هستند. نميدانند بر خانواده هاى شهيد و اسير و جانباز ما چه رفته و ميرود. و اگر فكر ميكنند جنگ به پايان رسيده، سخت در اشتباهند. آيا مجروحان شيميايى ما را ديده اند كه مثل گل روز به روز جلوى چشمان عزيزانشان پر پر ميشوند و دريغ از مساعدتى! مجروحان قطع نخاعى و چشم و گوش آسيب ديده به طريقى ديگر! موج گرفتگان، كه ديگر به فراموشى سپرده شدند! آزادگانى كه از افسردگى در رنجند كه ديگر هيچ! اگر ذره اى از اين درد ها را با پوست و خون خود تجربه كرده بودند، كه ديگر ما شاهد جنگ و خشونتى در دنيا نبوديم



چقدر سخت است با بى دردان از درد گفتن

هنوز جنگ براى خيلى از عزيزان ما تمام نشده

براى آن مردان بى ادعايى كه كه هر روز و هر نفس با زندگى و مرگ مبارزه ميكنند

براى آنان كه انتظار بيهوده برگشتن عزيزانشان را هيچ وقت پايانى نيست

براى آن بچه ها و مادران و همسرانى كه يكباره پرخاش و حمله عصبى دلاوران ديروز و مردان بى ادعاى امروز خود را شاهدند
براى آن فرزندان و همسرانى كه شب تا صبح بالاى سر پدر نشسته اند و خدا خدا ميكنند كه خدا به پدر كمك كن، پدر ديگر طاقت سرفه ندارد
براى آن همسر و مادر و فرزندى كه شاهد خجالت شير مرد و پهلوان ديرز كه امروز به سختى ميخواهد خودش را از صندلى چرخدارش بدون كمك كسى بلند كند اما پس از كوشش زياد قادر نيست

....

جنگ شايد براى خيلى ها همان زمانها اصلا شروع نشده بود

و براى خيلى هاى ديگر هيچ وقت احساس نشد

اما آن جنگ لعنتى هنوز براى خيلى از ما هنوز ادامه دارد
...