Thursday 27 August 2009

سوره ای به نام عشق

هو المتین
...
خدایا
جای سوره ای به نام "عشق" در قرآنت خالیست
 که اینگونه آغاز  گردد
...
و قسم به روزی که قلبت
شکسته میشود
و جز خدایت مرحمی نخواهی یافت.


Tuesday 25 August 2009

هنر خود بگوید نه صاحب هنر


تا حالا در مورد مجادله نقاشان رومى و چينى را شنيديد؟ كه مى خواستند ببينند كه كدام يك هنرمندترند؟


زمانى بين قهرمانان بوكس مد شده بود كه براى محبوب شدن و مورد توجه بيشترمردم قرار گرفتن، به تقليد از محمد على، آنها نيز مسلمان ميشدند، اما هيچ كدام نتوانستند مثل محمدعلى محبوب و موفق يا بوكسر بهترى بشوند


عكسى از بازيگرى به تازگى ديدم كه مچ بند سبزى بر دست كرده بود، بازيگرى كه بازيگرى بسيار خوب ميداند اما با مصاحبه اى كه چندى پيش داشت، اين سوال را ذهن هر بيننده اى ايجاد ميكرد كه آيا از مردم خود نيز چيزى مى داند؟ موفقيت هر ايرانى هر كجاى دنيا باعث خوشحالى ما و قابل تحسين است اما اى كاش احساسات و كمر مردم را نردبان ترقى خود نميكرديم


و اما داستان چينى ها و رومى ها... داستان از اين قرار بود كه هر دسته مدعى بودند كه ما نقاش تر و هنرمند تريم !! شاه به آنان گفت چرا مجادله ؟ من به شما نقاشان چينى يك سالن ميدهم، به شما رومى هم سالنى ديگر. هنر خود را بر ديوارهاى آنجا به نمايش بگذاريد! بعد من روى كار شما قضاوت ميكنم و معلوم خواهد شد كه كدام هنرمندتريد! آنها نيز مشغول كار شدند . نقاشان چينى هر روز با مهارت و خوش سليقگى ازانواع و اقسام رنگها كه از شاه مى گرفتند نقاشى مى كردند ، اما نقاشان رومى در به خود بستند و از هيچ رنگى در كمال تعجب شاه استفاده نكردند و روز ها و شب ها ديوارها را صيقل زدند، خلآصه روز موعود شد و شاه حاضر شد و بسيار نقاشى چينى ها را پسنديد، اما وقتى رومى ها در سالن را باز كردند و شاه وارد شد، شاه حيرت زده براى ساعاتى متمادى به تماشاى شكل هاى بسيار زيبايى كه رومى ها با صيقل زدن بر ديواره هاى صاف زده بودند، ايستاد

مولانا، هنرمند واقعى را انسانهايى تعريف ميكند كه سينه هاشون صيقل زده و خود را از هر عمل و حرف ناپسند و حرص و كينه و ريا و بدى دور كردند و براستى كه اينطور انسانها نه فقط هنرمندان، بلكه هر انسان آزاده و سينه صيقل خورده اى از هر قشرى از جامعه ما، نقش و نگارهاى ماندگار و به ياد ماندنى از خود برجاى گذاشتند و ميگذارند


رومــــيان آن صـــــوفيانند اي پســر
ني ز تكــــرار و كتاب و ني هـــــنر

ليك صيقل كرده اند آن ســــــــينه ها
پاك ز آز و حرص و بخل و كينه ها

اهل صيقل رسته اند از بوي و رنگ
هـــــــر دمي بينند خوبي بي درنگ

نقش و قشـــــــر علـــم را بگذاشتند
رايت عين اليقين افــــــــراشـــــــتند

Thursday 20 August 2009

وطن! جاودان بمان


بعد از غيبتى اجبارى، خطاب به آنان كه من را از تحقيق و خواندن و فكر كردن و حرف زدن با دانشجويانم حتى در مورد خطبه ها و نامه هاى على(ع) به مالك و نوشتن و غيره منع كردند، با اينكه به خوبى واقف بودند كه من از سياست بيزارم ، و انسانيت و اخلاق محور اصليم است


خطاب به آنان ، همين را بس كه وای به حال مردمى که حرفشان ناسزا و بهتان، عملشان خشونت، و استدلالى جز تخريب و ترور و سانسور نداشته باشند





اجرایی بسیار زیبا از همایون شجریان

Wednesday 12 August 2009

راز حضور



در زندگى هر شخصى ممكن است زمانهايى برسد كه پرنده روحش اسير و چراغ دلش كم فروغ شود، اما با مواجه و حضور با برخى از انسانها در زندگى كه شاید تعداد اینطور آدمها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد، غبار دل زدوده ميشود و وقت پروازش ميرسد. پرنده دل بال ميگشايد، قفس ميشکند و مرغ دل به پرواز در مي آید و چراغ دل پر فروغ ميشود

گر تجلی کند حقیقت دوست، دوست بی‌ترجمان سخن گوید و مرغ جان دمبدم سوی نور پرواز كند. مرغ دلى كه سبكبالانه آرزومند پرواز در فلك است

و در آنجاست كه انسان از هوا به هو ميرسد و كبوتر دلش چون همايى در عرش كبريايى به پرواز در مى آيد



دكتر على شريعتى انسانها را به چهار دسته تقسيم ميكند. دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند.اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند. آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

چو می‌دانی که دورانرا بقا نیست
غنیمت دان حضور دوستان را
...