Saturday 22 November 2008

آزاد زیستن


زندگی يک آرزوی دور نيست؛
زندگی يک جست و جوی کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نيست

گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛
هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛
با صدايی سبز ميخواند تو را

زير باران آتشی در جان توست؛
قمری تنها پی دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛
زندگی يک مقصد بی انتهاست
هيچ جايی انتهای راه نيست؛
اين تمامش ماجرای زندگيست
...

Monday 10 November 2008

از عرش تا زمين



خدا عشق است . خدا حقيقت است. خدا زيبايي است
خدا خوبي است

عشق را بجوی ، وجودت را یکی کن و قلبت را « به رویایی سپار » که دو بال پرواز برای ورود به دنیای نیلگون و بیکران ِ احساسات انسانی باشد


روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست

وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست



بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت

امروز همه عرش زمین زیر پر ماست



بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز

می بینم اگر ذره ای اندر ته دریاست



گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد

جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست



بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید

بنگر که ز چرخ جفا پیشه چه برخاست



ناگه ز کمین گاه یکی سخت کمانی

تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست



بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز

وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست



بر خاک بیافتاد و بغلتید چو ماهی

آنگاه پر خویش گشود از چپ از راست



گفتا عجب است این که ز چوبی و ز آهن

این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست



بر تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

...

Thursday 6 November 2008

اندیشه

از نیاز ماست اینجا زر عزیز ... ورنه زر، با سنگ سوده همبر است



ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام برهم می‌خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن

بوی خون می‌آید از آزار دلهای دو نیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه‌گیری درد سر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن

پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد
زینهار از زاهد شب زنده‌دار اندیشه کن

صائب